تحلیلگر مسائل آمریکای لاتین گفت: سقوط دولت بولیوی و پناهنده شدن رئیسجمهوری مستعفی به مکزیک، برگ دیگری از شکست در پرونده سوسیالیسم به حساب میآید.
هادی اعلمی فریمان» تحلیلگر مسائل آمریکای لاتین در تشریح دلایل و پیامدهای به همریختگی ی در بولیوی و کنارهگیری رئیسجمهوری این کشور در گفتوگو با خبرنگار ایلنا عنوان کرد: معمولاً نقطه عطف تحولات در کشورهای آمریکای لاتین، انتخابات است. به عبارت دیگر، تحولات مربوط به این منطقه با فعال شدن اپوزیسیون در انتخابات کشورها شروع میشود و خروجی آن اغلب به هم ریختگی ی – امنیتی و نهایتاً از بین رفتن نظام ی حاکم است. در بولیوی هم همین مساله اتفاق افتاد و شاهد آن بودیم که رئیسجمهور این کشور نهایتاً به مکزیک پناهنده و توسط نیروی هوایی مکزیک از بولیوی خارج شد. از زمان روی کار آمدن مورالس مسائل بسیار زیادی اتفاق افتاد؛ به گونهای که بحث نابرابری و فقر در بولیوی همچنان در سالهایی که در این کشور حکومت داشت، از بین نرفت. بولیوی کشوری است که حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ سال تحت استعمار اسپانیاییها قرار داشت و مناطق جنوبی این کشور که معادن و مخازن نفت در آن قرار دارد، زیر سلطه اسپانیا بود.
وی ادامه داد: مورالس توانست با فعال کردن بدنه چپگرا، کشاورزان، کوکاکاران و توده مردم قدرت را در دست بگیرد اما متاسفانه این نابرابریها و فقر از بین نرفت و بدنه پوپولیست دولت او در بولیوی حفظ شد. طی سالهای اخیر درگیریهای اقتصادی و نیتیها به بالاترین سطح خود رسید که انتقادهای گستردهای را علیه مورالس و دولت او به وجود آورد. علاوه بر این موضوعات مدت حکمرانی مورالس بسیار طولانی شد و بهرغم تغییر قانون اساسی تحول خاصی در بولیوی صورت نگرفت. نکته مهمی که مورالس از آن غافل ماند این بود که بدنه ارتش در زمان او به صورت ساختاری تغییر نکرد و حتی نیروهای پلیس هم به او پشت کردند اما آنچه که بسیار مهم است بحث تغییر نسل و شکاف اجتماعی در بولیوی بود.
این کارشناس مسائل ی با بیان اینکه کنارهگیری مورالس و پناهنده شدن او به مکزیک ریشه در نگاه او به دموکراسی تودهای دارد، گفت: مردم بولیوی مورالس را به عنوان یک چپگرای سوسیال قبول کردند اما گسل و تغییر نسل در این کشور موجب شد تا او نتواند تهایش را ادامه بدهد و نهایتاً سقوط کرد. دادههای بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد ارتش این کشور اخیراً به مورالس اعلام کرده بود که برای بیثبات نشدن وضعیت، باید کنار برود که نهایتاً شاهد بودیم او دست به چنین اقدامی زد. به هر ترتیب وقایع بولیوی چه از طریق کودتا و چه از طریق استعفای دموکراتیک صورت گرفته باشد خروجی آن بحران و چالش ی - اجتماعی خواهد بود. به یاد داریم زمانی که مورالس قرار بود روی کار بیاید صراحتاً اعلام کرد که در آمریکای لاتین برای سرنگونی رئیس جمهورها فعالیت زیادی صورت میگیرد اما به هر ترتیب به بنیان دموکراسی خلق صحه میگذارم.
وی در پایان خاطرنشان کرد: این اظهارات مورالس در زمانی که قرار بود زمام امور بولیوی را در دست بگیرد نشان میدهد که او خواهان شلوغ شدن محیط این کشور نبود و به آرامی از قدرت کنارهی کرد اما دولت او هیچ جایگزینی برای سیستم کاپیتالیسم نداشت و حالا هم بحث وجدان خلق و دموکراسی را در دستور کار قرار داد و داوطلبانه از قدرت کنار رفت. کنار رفتن او از قدرت در بولیوی به معنای شکست مجدد سوسیالیست در آمریکای لاتین است؛ به نظر میرسد بحران بولیوی یک جنبش بدون رهبر است. درست است اپوزیسیون در این کشور تشکیل شده و قرار است انتخابات زودهنگام برگزار شود اما تضاد دیدگاهها موجب میشود که مشکلاتی در پس ساختارها و شکلگیری آن پس از انتخابات به وجود آید و همچنان رهبری این وضعیت مشخص نیست. بنابراین وقایع بولیوی، آمریکای لاتین و به صورت کلی تحولات فعلی در نظام بینالملل را باید از منظر جامعهشناسی مورد تحلیل قرار داد؛ چراکه تمام به همریختگیهایی که در دنیای امروز رخ میدهد، درونمایه اقتصادی و اجتماعی دارد.
یک پژوهشگر آمریکای لاتین ابعاد سقوط مورالس رئیس جمهور چهارده ساله بولیوی را برای خبرآنلاین بررسی کرده است.
زهره نوروزپور: اوو مورالس رئیس جمهور بولیوی 14 سال با انتخاب مردم حکومت کرد و امروز به انتخاب مردم کناره گیری کرد. او که طی سالیان گذشته مورد حمایت سندیکای کشاورزی و کارگری بود حالا دیگر تقریبا حامی آنچنانی در داخل ندارد، چراکه همان مردم به همراه اپوزسیون که عمده انها از طبقه ثروتمند بودند، خواهان برکناری مورالس شدند.
مورالس در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰ اکتبر در پایان با برتری ۱۰ درصدی بر نفر دوم توانست شرایط پیروزی در دور اول انتخابات را به دست بیاورد اما این نتیجه بعد از یک وقفه حدودا ۲۴ ساعته در شمارش آرا اعلام شد؛ اتفاقی که به اختلافات و تنشها دامن زد چرا که تا قبل از آن نتایج حاکی از کشیده شدن انتخابات به دور دوم بودند.
مناقشه مربوط به این انتخابات در ادامه باعث به راه افتادن اعتراضات در بولیوی شد و در جریان این اعتراضات معترضان با پلیس درگیر شدند و شهرهای مختلف شاهد اعتصاب و بند آوردن خیابانها بودند. با اینحال مورالس قول انتخابات مجدد را داد اما معترضان بازهم نپذیرفتند و در نهایت او با قدرت خداحافظی کرد. در اینباره با هادی اعلمی فریمان کارشناس و پژوهشگر آمریکای لاتین گفتگو کرده ایم که در ادامه می خوانید:
چه شد که مورالس کناره گیری کرد؟ قرار بود انتخابات مجددا برگزاری شود اما رئیس جمهور بولیوی پس از سالها قدرت را واگذار کرد. تحلیل شما چیست؟
مورالس 14 سال است که رئیس جمهور بولیوی است. او با قدرت جنبش های کارگری و اتحادیه کوکاران بولیوی در یک مقطعی از 2006 رئیس جمهور شد و مجددا انتخاب شد با برگزاری انتخابات از 22 ژانویه 2006 تاکنون در قدرت بود.
در این سالها پشتیبان اصلی او همین اتحادیه کشاورزی و سندیکاها و اتحادیه های کارگری بولیوی بودند و آن بدنه رای مردمی را همیشه به همراه داشت.
اما شرایط فعلی در حال تغییر است، جنبش های تغییر در سراسر جهان شکل گرفته که در این میان دامن بولیوی را هم گرفت.
در بولیوی طی سالهای اخیر مشکلاتی اجتماعی ریشه دوانده است که امروز مطالبات مردمی در راستای همان است.
خود کشور بولیوی یک کشور چند فرهنگی و گسترده است، 36 گروه هستند که فرهنگ های متمایز و 40 زبان مادری دارند. یک سری شکنندگی هایی که در ت داخلی ایجاد شده مربوط به مناطق خودمختار است. ایالت هایی که منابع گاز دارند که در طبقه ثروتمند و اشراف بولیوی قرار دارند و در کنار آن ایالت هایی که فقیر هستند و منابعی برای ثروت ندارند. بنابراین این نابرابری همیشه در جامعه کشور بولیوی بوده است. این نابرابری بسیار عمیق است. این درحالی است که جامعه برخوردار از ثروت همیشه مخالف مورالس بوده است و همین باعث دو دستگی در 14 سال اخیر بود.
گسل بولیوی مربوط به همین شکاف طبقاتی است. از ابتدا اپوزسیون او ایالت هایی بودند که برخوردار از ثروت گاز بودند که وابسته به ایالات متحده هستند. در دوره ریاست جمهور مورالس تنش های زیادی هم ایجاد شد یکی از تنش ها بحث مربوط به کاهش رایانه ها و برابری سوخت بود، در مقاطعی هم اعتصابات کارگری بود.
همه اینها گسلها و شکاف هایی بود که وجود داشت که الان به شکل دیگری خودش را نشان داد، اما اینبار متفاوت بود چراکه وارد یک فاز ی شد. مخالفان بحث تقلب در انتخابات را مطرح کردند.
با اینحال نباید از این مساله چشم پوشید که مردم واقعا خواهان تغییر هستند، آنها پس از 14 سال خواهان شرایط جدید و رئیس جمهور جدید هستند. مردم به این بلوغ رسیده اند که اگر قرار بود اتفاقی بیفتد قطعا در این سالها تغییراتی رخ داده بود!
پس از مورالس چه کسی قدرت را به دست می گیرد و چه تغییراتی در ت خارجی این کشور رخ خواهد داد؟ مشخصا بر روی روابط با ایران، روسیه و ایالات متحده .
چون رقیب او کارولوس مسا که در سال 2005 رئیس جمهور بولیوی بوده است که البته او هم از جبهه چپ انقلابی است. منتهی از سوسیال دموکرات ها به حساب می آید به همین خاطر روابطش با ایالات متحده مناسب است. به هر صورت تغییر در ت خارجی قطعا وجود خواهد داشت و تاثیر خود را دارد. همانطور که در برزیل شاهد بودیم که ایران و روسیه از این تغییر متاثر شدند. چینی ها کمتر، چون آنها وارد فاز ی نمی شوند و بحث اقتصادی دارند. ولی قطعا در ت خارجی ایران و روسیه تاثیر خواهد گذاشت.
سوالم را اینطور می پرسم ؛ پس از بحران موشکی کوبا، که به نوبه خود تاثیر خاصی در فروپاشی شووری داشت، منطقه آمریکای لاتین برای بلوک شرق حیاتی شد. همچنین برای کشورمان ، حتی برخی معتقدند این کشورها از محور مقاومت حمایت می کنند. تفسیر شما از راست افراطی شدن امریکای لاتین چیست؟ سقوط مورالس برای روسیه و حتی ایران و در نهایت بلوک شرق چه تاثیراتی خواهد داشت؟
اساسا این طور نباید برداشت کرد که نقطه مشترک ما با این کشورها در مواضع ضد آمریکایی است. این کشورها تغییر خودشان را انجام می دهند.
کشورهای امریکای لاتین در دموکراسی ریشه دار هستند. خیلی از این کشورها ارای صندوق را میپذیرند کسی که از صندوق در بیاید نگاه به این نیست که چپگرا است و یا راست گرا است؟ اما نگاه شرق به این منطقه این است که ان فرد پیروز به راست تمایل دارد یا به چپ؟ که این تحلیل غلط است.
اینها کشورهایی هستند که در قلمروی خاصی قرار گرفته اند. 14 سال این کشور در نیمکره جنوبی کنار گوش امریکا دست چپگرا ها بود چه اتفاقی افتاد؟ یا آمریکا چه کرد یا آنها با آمریکا چه کردند؟ الان هم تغیر موضع میدهند می شوند راستگرا!
چرخش ها طبیعی است ، اما ما نسبت به ادراک خاصی که به مناطق داریم و فکر میکنیم جبهه مشترکی با این کشورها داریم وما برای ما راست افراطی ها دردسر ساز هستند.
از لحاظ روسیه وقتی بازیگرهای بلوک قدرت را در نظر بگیریم باید چین را هم در نظر بگیریم.
چین مشکلی اصلا ندارد به مرحله ای رسیده است که در حال چانه زنی با امریکا در تجارت جهانی و بازرگانی است.
چینی ها با نفوذی که دارند برایشان تغییر دولت ها چندان تفاوتی ندارد، چون ماهیت آن ها تجاری است و ی نیست.
روسها در واقع ت مقطعی دارند یک زمانی فکر کنند که بتوانند نفوذی داشته باشند قطعا وارد می شوند.
اگر مادورو کنار رود قطعا دولت جدید، اگر نزدیک به امریکا باشد روس ها از آنجا خارج خواهند شد. به دعوت سران حضور خواهند داشت نیرو خواهند اورد به وقتش خارج هم می شوند. روس ها هیچ مقاومتی در منطقه ندارند. در مقابله به مثل در یک حوزه هایی نفوذ خودشان در خود منطقه خاورمیانه در اسیای مرکزی تقویت می کنند اما بعید می دانم در انجا مداخله انچنانی داشته باشند. این حوادث سیستم دموکراتیک امریکای لاتین را سالهاست که در 1950 در کودتای مکرر و حضور نظامی امریکای لاتین همه دریافتند که امریکای لاتین منطقه ای است که چرخش حزبی و ی را آنجا دارند که همین طور بوده است مساله جدیدی نیست بنابراین روس ها بر همین منطق کار خواهند کرد و چرخش احزاب می چرخند.
واکنش ها به رفتن او کمی متفاوت بود. مکزیک در عین استقبال از احترام مورالس به دموکراسی پیشنهاد پناهندگی داد، ونزوئلا که خود درگیر بحران است گفت کودتای نظامی است و باید جلوی آن گرفته شود و کوبا نیز همین موضع را اعلام کرد. نظر شما درباره این واکنش ها چیست؟
این واکنش ها از سوی خود اردوگاه هایی است که به انجا تعلق دارند.
این وضعیت و نوع برخورد را باید در چارچوب جامعه شناسی کلان ی دید. جنبش تغییر در سراسر دنیا به راه افتاده است و مردم تمایل دارند این چرخه ای که یک نفر طی سالیان سال حضور دارد دیگر تکرار نشود. فلسفه دموکراسی هم همین است که افرادی در مقاطع خاص 4 سال یا 8 سال به کاری گمارده شوند و سپس قدرت را واگذار کنند. در این هشت سال یا 4 سال هر تلاشی که بخواهند دران مقطع زمانی انجام دادند از این بیشتر قطعا فساد اور است.
از منظر و ادراک خود اردوگاهی که متعلق به اقایان است تحلیلشان این است که کودتا است! منتهی مساله این است که جنبش تغییر در حال سرایت به همه جا است هرجایی که می بینم این جنبش به راه افتاده است، از اسیا تا امریکای لاتین، حالا در جایی مثل ونزوئلا سرکوب شد، ولی آتش زیرخاکستر است چون آن تمایل به تغییر همچنان وجود دارد.
در چارچوب ی باید دید که جامعه بولیوی دگرگون شده، گرایش افراد به اپوزسیون، امتناع پلیس از برخورد با معترضان و در نهایت به مورالس پشت کردند و به صف معترضان پیوستند، پارلمان استعفا را پذیرفت و معاون اول مورالس کناره گیری کرد، اینها باید از نظرجامعه شناختی ی برررسی شود. اینکه یک تصمیم بالغانه فردی را میبینیم که 14 سال در قدرت بوده است و استعفا می دهد. این تغییر خبر از یک بلوغ ی می دهد به این معنی که ما تغییر را پذیرفته ایم.
کشورهای مشابه که وضعیت مشابه ای دارند مثل کوبا و ونزوئلا می گویند کودتا! با اینکه بولیوی هم مساله کودتا را مطرح کرد اما به نفع مردم تغییر را پذیرفتند و کناره گیری کردند یعنی پذیرفتند که اگر قرار بود کاری انجام شود تا به حال شده بود، حالا که نشده باید بروند کنار و نیروی جدید بیاید.
23/ 310 310
جنبش ملیشیا یا گروه های مسلح غیرقانونی یامیهن پرستان سابقه ی تاریخی به قدمت تشکیل ایالات متحده به عنوان دولت –کشور دارد.
ساختارشناسی جنبش میلیشیا در ایالات متحده آمریکا
همان گونه که سلاح نقش راهبردی در جامعه ،فرهنگ و سنت های آمریکایی دارد،حضور دارندگان سلاح نیز در مقاطع مختلف وجود داشته و بخش مهمی از فرهنگ ایالات متحده را تشکیل داده است.به گونه ای که سلاح،دارندگان آن،دادن مجوز یا مخالفت با مجوز همواره بخش مهمی از فرهنگ و ادبیات ی آمریکایی ها در محافل داخلی،ازکنگره تا دولت بوده است.میلیشیا یا میهن پرستان همواره به عنوان گروهی مقتدرو صاحب نفوذدر مقاطع مختلف نقش مهمی در ساختار قدرت داخلی ایالات متحده و ایالت ها ایفا کرده اند و همواره تیتراول مطبوعات و رسانه های این کشور بوده اند.در مقاطعی کوکلاس کلان ها،بحث های ضد سیاهان و ضد فمنیستی همواره خبرساز بوده است.این جریان تاریخی در امتداد خود تا به امروز حتی بر انتخابات 2016و پیروزی دونالدترامپ تاثیرگذاشته است.بررسی های تاریخی و تحولات نشان می دهدمیلیشیا و میهن پرستان همواره دیدگاهی مصمم برای تغییر ت های کشورداشته ودارند که عمده ی این دیدگاه در مخالفت با دولت فدرال وجهانی شدن می باشد.گرایش این پژوهش بیشتر به توانایی تاثیرآن ها از منظر اقدامات مسلحانه بر ساخت ی دولت فدرال است.پرسش اساسی در پژوهش این است که آیامیلیشیای میهن پرستان تهدیدی جدی و تروریستی برای ساختار فدرالی ایالات متحده محسوب می گردد؟پاسخ این است که باتوجه به حضور تاریخی میلیشیاو اقدامات مختلف شبه مسلحانه، این گروه ها هیچگاه تهدیدی جدی برای دولت فدرال نبوده اندوفاقد ماهیت تروریستی به معنای مصطلح بوده و نقش تاثیرگذاری برروندکلی تحولات ی- اجتماعی دراین کشور نداشته اند.این نتیجه گیری با مرور بر تحولات تاریخی میلیشیا قابل تایید خواهدبود.پس از هرتحرک نظامی اف بی آی و سایرعوامل امنیت داخلی با اقتدار کامل شبکه ی های دست اندرکار اقدامات مسلحانه را به طور کامل منهدم کرده وهیچ گاه اجازه نداده است میلیشیاتوانایی آن را داشته باشند که ضدمنافع کشور اقدام جدی را انجام دهد.درادامه ریشه های میلیشیامورد بررسی قرار می گیرد.
ریشه های تاریخی
فرهنگ و سنت ایالات متحده با ورود مهاجرانی مسلح از سراسر اروپا به خاک آن شکل گرفته است.بدیهی است اسلحه برای دفاع، نقش مرکزی دراین روند داشته باشد.مهاجران به شکل فردی یا گروهی با حمل سلاح و تشکیل دسته،گروه یا باند به دفاع ازخود،منافع و ثروت خودمی پرداختند.اولین مواجهه،خصومت و نزاع با سرخپوستان و بومیان بود و سپس این نزاع ها ماهیتی نژادی یافت وگروه های مسلح مانند کوکلاس کلان ها اهداف خود را علیه سیاهان تعریف کردند.بررسی های این پژوهش از ابتدای تشکیل ایالات متحده واکاوی جنبش میلیشیا در ساختار دولت-ملت است.ریشه های تاریخی نظری شکل یافتن میلیشیابا ماهیت میهن پرستی به پایان دوره ی تاریخی کنفدراسیون و شروع مباحث مربوط به قانون اساسی و فدرالیسم باز می گردد.درسال ۱۷۸۷میلادی پس از پایان یافتن مباحث قانون اساسی با رویکرد فدرالیسم دو گروه به وجود آمدند.فدرالیست ها(Federalist)و ضد فدرالیست ها(anti-Federalist).ضدفدرالیست ها ادعا می کردند قانون اساسی جدیدبا اصول آزادی؛ اعلامیه استقلال؛ اصول جمهوری خواهی ودموکراسی در تضاد است و یک چهارچوب حقوقی اریستوکراتیک و ضد انقلابی به شمار می آید.(امجد،۱۳۸۶:۲۶)ضدفدرالیست ها افراد فقیرترجامعه؛ خرده ملاکین و کسانی بودند که در شهرهای کوچک زندگی می کردندو اعتراض عمده ی آن ها در روند فدرالی شدن بی توجهی به حقوق شهروندی بود(امجد،1386:۲۷).به واقع نوعی ناسیونالیسم سنت گرا و محافظه کاراز ابتدای شکل گیری ایالات متحده وجودداشت که بیشتر متمایل با منافع ایالت های خود بود.این نوع ناسیونالیسم محافظه کاربا تاکید بر کشیشان زائر(Pilgrim Fathers)نخستین گروه از مهاجرین انگلیسی به آمریکا،جنگ استقلال،کنوانسیون فیلادلفیا(درباره ی تشکیل ایالات متحده)و مانند آنها به حد نهایی خود رسیده است.(هیوود،1389: 169)به واقع ریشه های ملیشیای آمریکایی از تفکر میهن دوستی(patriotism)از نوع شدید ناشی می شود.میهن دوستی اساس همه ی شکل های ناسیونالیسم است.در ایالات متحده مهاجران اولیه سپس احساس روانی مالکیت بر سرزمین کردندو در روند های بعدی همین محافظه کاران با اصرار برحفظ خلوص فرهنگی و سنت های دیرینه ،مهاجران یا به طور کلی خارجی ها را یک تهدید می دانندودر نتیجه نژادگرایی و بیگانه ستیزی را گسترش می دهند.(هیوود،1389،:169).همین تفکر منطق حاکم برعناصری شد که بعدها هسته ی مرکزی گروه های غیر قانونی مسلح را تشکیل دادند.تفکر نظری گروه های مسلح غیرقانونی از جایی آغاز می شود که آن هابا تصور اینکه ساختار قانونی اعم از ارتش وپلیس توانایی ایجاد نظم داخلی مطلوب برابر آرمان ها و اهداف موردنظر شان را ندارند،اقدام می نمایند.در بحث نظری با کمی احتیاط دو تبیین می توان در رفتار میلیشیا داشت،این کار به مفهوم تروریسم با نگاه مبارزه آزادی خواهانه به نفع منافع ملی شهروندان ایالات متحده است،تفاوت در دیدگاه رسمی حکومت با این گروه ها،یا شناسایی به مثابه گروه ذی نفع یا فشار انجمنی سازمان یافته که هدفش تاثیر بر ت ها یا اقدام های حکومت است،براساس این ارزیابی گروه های جناحی منافع(معمولامادی)اعضای خود را مطرح و از آن ها پشتیبانی می کنند و گروه های ترویجی با ارزش های مشترک،آرمان ها و اصول سروکار دارند.درحالی که گروه های درونی از مزیت دسترسی به جریان شکل گیری ت برخوردارند،گروه های بیرونی به ت دسترسی ندارندو بنابراین مجبورند سهام خود را عرضه کنند.(هیوود،1389: 411)درارزیابی اخیر ناچار از احتیاط هستیم زیرا تعریف ذینفع عمدتا بر فعالیت ی و نه مسلحانه منطبق است،لکن با گسترده تر کردن تعریف میلیشیا نیز می تواند در ارزیابی قرارگیرد.وجه مهم فعالیت این جنبش ها ی و نه نظامی است وبسیاری براین باورندکه اصولا نمی توان آن ها را جنبش نظامی سازمان یافته تلقی نمود.(فیضی،1390:120) البته درتبیین نوع اعتراض میلیشیانیزاظهارنظرها متفاوت است.آکادمی اف بی آی به طور کلی آنها را با عنوان تروریسم داخلی دسته بندب نموده،اما اعلام کرده که فقط روی عناصر رادیکالی این گروه ها متمرکز است که متمایل و قادربه انجام عملیات خشونت بارعلیه دولت،اجرای قانون و اهداف غیرنظامی،نظامی و بین المللی هستند.(فیضی،129:1390)
هویت وملی گرایی
هویت و ملی گرایی افراطی دو بخش اساسی از ساختار میلیشیا را تشکیل می دهند.مفهوم هویت در جامعه شناسی مفهومی چندبعدی است.به بیان کلی هویت به درک و تلقی مردم از اینکه چه کسی هستندوچه چیزی برایشان معنی دار است مربوط می شود،دونوع هویت قابل تعریف است،اجتماعی و شخصی.اکثرافراد معناها و تجربه های زندگی خود را حول یک هویت اصلی سازماندهی می کنند،هویتی که در طول زمان و مکان استمراردارد،بنابراین هویت های اجتماعی بعدجمعی دارند،آن ها مشخص می کنندکه افراد چگونه و از چه نظرشبیه دیگران هستندو هویت های مشترک-که برمبنای مجموعه ای از اهداف،ارزش ها یا تجربه های مشترک بنا می شود-می تواند شالوده ی مهمی برای جنبش های اجتماعی تشکیل دهد.فمنیست ها،طرفداران محیط زیست،اتحادیه های کارگری،وحامیان بنیادگرایی دینی و یا جنبش های ملی گرایانه ،همگی مثال هایی هستندکه در آن ها از یک هویت اجتماعی مشترک به منزله ی منبع غنی معنا استفاده می شود.(گیدنز،46:1387)البته ناچار باید نوع هویت مورد استفاده در میلیشیای ایالات متحده نیز تعریف شود.این نوع هویت بیشتر منطبق با هویت مقاومت است.این هویت به دست کنشگرانی ایجاد می شودکه در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارندکه از طرف منطق سلطه بی ارزش دانسته می شود ویا داغ ننگ بر آن زده می شود.از همین روی همان طور که کالهن در توضیح خود درباره ی ظهور خط مشی های هویتی مطرح ساخته است سنگرهایی برای مقاومت و بقا برمبنای اصول متفاوت یا متضاد با اصول مورد حمایت نهادهای جامعه ساخته می شود.(کاست،24:1380)براین مبنا میلیشای میهن پرست جنبه ای هویتی می یابد که گروهی از شهروندان ایالات متحده را با هدفی مشخص و با کارکردهای خاص گردخود می آوردو سازماندهی می کند.بدین معنا که سازمان میلیشیا هم هدف،ارزش و تجربه ی مشترک را یک جا در خود داردو به عنوان جنبشی اجتماعی با درون مایه ی مسلحانه و خصمانه مطرح می گردد.دومین بخش اساسی ساختار درونی میلیشیای میهن پرست ناسیونالیسم است.برابرنظریه ارنست گلنر(1925-1995)ملی گرایی ،ملت و دولت هرسه محصول تمدن مدرن هستند،ملی گرایی و احساسات و عواطف همراه با آن،درسرشت بشری ریشه های عمیقی ندارند،بلکه این عواطف و احساسات محصول جامعه ی نوین بزرگی است که صنعت گرایی را خلق می کند.(گیدنز،640:1387)برمبنای این تعریف این نوع ملی گرایی گروهی هویت یافته را به سمت ایجاد جنبش اجتماعی سوق می دهد.همه ی این تحولات در دنیای مدرن حاصل می شود.بسیاری از ناظران معتقدندکه جنبش های اجتماعی نوین محصول منحصر به فرد جامعه ی مدرن اخیر است و در سال های اخیر بازتاب دگرگون شدن بیم و خطرهایی است که پیش روی جوامع بشری قرار داردو مسائل و معضلات نوین هیچ کورسوی امیدی برای نهادهای ی دموکراتیک فعلی باقی نگذاشته اندتا بتوانند آن ها را حل و فصل کنند.در نتیجه غالبا این چالش های رو به رشد نادیده گرفته می شوند یا از مقابله با آن ها پرهیز می شودتا وقتی که کار از کار گذشته وبحران تمام عیاری همه را در خود پیچانده باشد.ما می توانیم جنبش های اجتماعی نوین را بر اساس پارادوکس دموکراسی مورد ملاحظه قرار دهیم.(گیدنز،1387 :636)با توجه به تکمیل گام به گام ساختاردرونی می توان در نهایت ملیشیای ایالات متحده را باسه مولفه ی هویت ،ناسیونالیسم و جنبش اجتماعی تعریف کرد.براین مبنا ملیشیا با هویتی شناخته شده با تعریف هویت مقاومت و مشترک میهن پرستی ضدفدرالی،ضدجهانی شدن است که ویژگی های کامل جنبشی اجتماعی در عصر مدرن را در خود دارد و از نیروهای مسلح با ساختار غیرقانونی و همچنین فناوری های نوین به ویژه اینترنت در ظرفیت های خود برای تاثیر گذاری بر دولت فدرال استفاده می کند.هدف میلیشیا تاثیر بر تصمیمات دولت فدرال و دگرگون کردن آن به نفع آرمان های خود است.جهت گیری های عمده ی میلیشا در ایالات متحده ماهیتی راستگرایانه و محافظه کارانه دارد که اغلب ماهیتی ضدسیاه،ضدیهودی،ضدهمجنسگرایی را دربرداردو از نژاد سفیدآریایی حمایت می کند.
تعریف میلیشیای اولیه
بررسی ها از 130گروه میلیشیا درسطح جهان نشان می دهداکثر آن ها ابتدا به دلیل وجود دولت های شکست خورده و برای کمک به حکومت ها شکل می گیرندتا در نقش پلیس و نیروهای امنیتی کمک کنندو یا در مقابل شورشیان بایستند،البته ممکن است میلیشیا بعدا به رقیبی برای دولت تبدیل شود و از قدرت سوء استفاده کند.(Jones,2012:1)بااین تحلیل ملیشیا در ایالات متحده ساختار و فلسفه ای خلاف گفتار مذکور دارد.ریشه های میلیشیا به سال 1776انقلاب میهن پرستان باز می گرددکه کشاورزان علیه ارتش بریتانیاشورش کردند.بعد از آن با تشکیل ایالات متحده و ارتش رسمی این گروه ها در سایه،با ابهام و نامشخص بودند.در تعریفی رسمی آن هاباید از گروه های توده ای،شورش گران مقطعی بر حسب مقتضیات زمانی یاواکنشی به وقایع خاص تفکیک شوندوبا سازمان های دارای کاربرد خشونت بودن آموزش های نظامی هم جدا هستند،لذادر تعریف رسمی ملیشیاسازمانی رسمی،محرمانه،آموزش دیده و متمایز از سربازان رسمی،با ایدئولوژی خاص با سن افرادتا45 سال می باشد.(Hamilton,1996:14)اولین هسته های میلیشیادر قرن هفدهم میلادی در پلی موث و ماساچوست حضور داشته و توسط فرانسه و اسپانیا علیه بریتانیا نقش ایفا می کرده اند.از دهه ی 00میلادی که نهادهای رسمی نظامی شکل گرفت،نقش این گروه ها که به عناوین مختلف به کارگرفته می شدند،کاهش یافت.دراین مقاطع این نیروها عمدتا از اقشار فقیر و نیازمندی تشکیل می شدند که برای امرار معاش نقش های شبه نظامی کارفرمای خود را ایفا می کردند.مهمترین تحول در میلیشیا از 1940 میلادی به بعد آغازشد.ریشه های میلیشیای امروز به سال های بعد از جنگ جهانی دوم باز می گردد.جنگ سرد بین شوروی سابق و ایالات متحده و مخالفت با جنگ ویتنام از جمله ریشه هاست.پس از گسترش شهرنشینی در قرن بیستم نژادامریکایی-افریقایی حاشیه نشین ناراضی از وضعیت نامطلوب ی،اقتصادی و اجتماعی با مبارزات مارتین لوترکینگ در مقاومت مدنی علیه تبعیض همراه شدند.این وضعیت سبب شکل گرفتن مقاومت متقابل از سوی آمریکایی های سفید به رهبری سناتور مک کارتی شد و رویارویی سفیدهای افراطی با یهودیان،کاتولیک ها،مورمون ها، بومیان و سیاهان را رقم زد.تاریخ پژوه ریچارد هافستادر(Richard Hofstadter)در کتاب سبک پارانوئیددر ت آمریکایی و دیگرمقالات از نوعی پارانوئید رو به شیوع و گسترده در جامعه ی آمریکا سخن می گویدکه موجب تنش و دوقطبی شدن گشته است.(Hamilton,1996:9)از درون تنش ها سه گروه افراطی از جناح راست به نام اجتماع جان بیرچ(John Birch)،لابی آزادی،Minutemen(واژه ای برای داوطلبانی متعهد به خدمت که سریع بایدخود را معرفی کنندیانیروهای آماده)و از جناح چپ دو گروه پلنگ های سیاه و هواشناس شکل گرفت.( Hamilton,1996:26)لابی آزادی برای رویارویی با نفوذ لابی یهود درآمریکا شکل گرفت.(اکتار،1392:157)این گروه های افراطی به تدریج تا دهه ی 1970دچار،انحلال،دگرگونی یا استحاله شدند.دهه ی 70و80میلادی رستاخیز افراطی های جناح راست بود.دراین دهه-سال1988- انجمن ملی کمیته های کارگری-با600عضودر25شهر-وباچندین واحدمحلی نظامی شکل گرفت که در 1966 فعالیت آن ها پایان یافت.حتی کوکلاس کلان ها که دردهه ی 1960 به وجود آمدنددر دهه ی 70و80به سمت اقدامات مسلحانه علیه سیاهان روآورده و در دهه ی 1980 متلاشی شدندو بخش هایی ازآن با نئونازی ها متحدشدند.
دهه ی 1980میلادی
به واقع ایده احیا میلیشیا به عنوان نهادی انقلابی در دهه ی 1980میلادی ایجاد شد.درسال 1984ویلیام پوترگیل درباره ی میلیشیای غیرسازمانی به عنوان نیروی نظامی پایه ی کشور که بتواند قیمومیت کمیته ی ایالات را داشته باشد ،ایده پردازی کرد.ادامه ی ریشه یابی حاکیست در 1992لوئیس بیم یک سفیدپوست طرفدار تفوق نژادی مقاله ای تحت عنوان مقاومت بدون رهبر نوشت که در آن از کسانی که عاشق نژاد ما هستند،نام بردکه باید سلول های بدون رهبری را برای مقاومت در برابر حکومت فاسدی که حقوق مدنی را تجویز می کندودربرابر اقلیت ها تشکیل دهند،او پیشنهاد کرد که چنین سلول هایی باید فعالانه به حکومت به روشی غیرقابل پیش بینی ضربه بزند.( churchil,2009:28) فضای دهه ی 80 کماکان تحت تاثیردوقطبی جنگ سرد قرارداشت.دراین فضا گروه های تندرو مختلفی با ماهیت ضدکمونیستی،ضدیهودی و متمایل به ایده های نژادپرستانه شکل گرفت.دیویددیوک در 1989نماینده جمهوری خواه از لوئیزیانا و موسس گروهی به نام خود بود. دیوک در سال 1950 در شهر تو در ایالت اوکلاهما متولد شد و اجدادش از بنیانگذاران ایالات متحده بودند. وی پس از 25 سال فعالیت ی، به عنوان نماینده مجلس نمایندگان ایالت لوئیزیانا انتخاب شد و در تمام مدت مبارزة یاش، علیرغم فشار سنگین یهودیان بر او، به افشاگریهای خود پیرامون قدرت و نفوذ مخرب یهودیان در جامعه امریکا ادامه داد.
او میگوید: در آخرین دهة قرن بیستم، انتقاد از یهودیان، دین و ملت اسرائیل از بدترین جنایات اخلاقی محسوب میشود. پس یهودیت مقدسترین مفاهیم است.» وی، با تأکید بر اینکه یهودیت در امریکای امروزی تمام تلاش خود را برای ریشهکنی مسیحیت به کار گرفته است»، مینویسد: در حکومت امریکا، حضور یهودیت واضح و آشکار است و حضور مسیحیان اصلاً به چشم نمیخورد.» و در ادامه میافزاید: یهودیان، با سلطه بر رسانهها و وسایل ارتباط جمعی، توانستهاند میلیونها مسیحی را قانع کنند که هنوز هم یهود، ملت برگزیدة خداست و هنوز هم خداوند با قوم یهود عهد و پیمان میبندد، نه قوم دیگر.» (دوست محمدی ،1391)
البته یهودیان هم بیکار ننشستند و با سلطه و سیطرة گستردهای که بر رسانههای عمومی داشتند، او را به یهودستیزی» و نازیسم» متهم کردند؛ حربهای که یهودیان در طول تاریخ، مکرر علیه منتقدان خود به کار گرفتهاند. با این وجود، دیوک اعلام میکند:
من با خود قرار گذاشتم که تا ابد تسلیم نشوم و حقایق را بیان کنم؛ به قدرت یهود بیاعتنا باشم؛ تصمیم گرفتم در مقابل تبلیغات بزرگی که تلاش میکند شیوة زندگیها را دگرگون کند، بایستم. اطمینان دارم که مردمان کشورم روزی بیدار خواهند شد و به جای فروتنی در برابر ظلم، آنها را به مبارزه میطلبند.».(دوست محمدی:1391)
گروه مقاومت سفیدهای آریایی از درون فعالان کوکلاس کلان ها در دهه ی 80 با گرایش نئونازی ایجادشد.آن ها به اهدافی از یهودیان،همجنس بازها و سیاهان حمله می کردند.گروه نظم(order)نیزبه عنوان گروهی ضدیهودی و مخالف اقدامات دولت فدرال و ضدمالیات با60 عضوومخالف اشغال حکومت آمریکا توسط صهونیسم ایجادشدکه منتهی به قتل الن برگ یک یهودی لیبرال در 1984شد.انگیزه اصلی این گروه از واکنش به انتشار کتاب پروتکل های اولیه دانشوران صهیون شکل گرفت. Hamilton,1996:))یکی از موثرترین افراددر ملی گراهای غیرمسلح ویلیام لوتر پیرس فیزیکدان و فعال ملی گرا بود که اقدام به تاسیس جنبش اتحاد ملی کرد.اودر کتاب خاطرات ترنر انقلابی خشن برای کشورش تصور کرد که دولت فدرال را سرنگون می کند.پیرس به شدت ضدصهیونیست،نفی کننده هولوکاست،مخالف حضور ایالات متحده در جنگ جهانی و مخالف اسرائیل بود.(Wikipedia:2016).سپس دراین دهه گروه های ایدئولوژیک هویت مسیحی،ملت های آریایی،پایداران هویت(Identity survivalists)که عمدتا ماهیت تعصب مسیحی داشتند وبرمبنای انجیل و تعالیم مسیحی اقدام می کردند،شکل گرفتند.بررسی های پژوهشی و میدانی حاکیست 13 ایالت از کشور دارای تشکیلات میلیشیا می باشند.این ایالت ها عبارتنداز:آریزونا-کلرادو-فلوریدا-آیداهو-ایندیانا-میشیگان-میسوری-مونتانا-نیوهمپشایر-نیومکزیکو-کارولینای شمالی-اوهایو-ویرجینیا(Suall,1994:4)
تبیین دهه ی1990میلادی
دهه ی 90 میلادی نقطه ی اوج جریان میلیشیا در ایالات متحده است.دردهه ی 90 گروه های سابقا پراکنده بردولت فدرال به عنوان دشمن مشترک و به منزله ی نماینده نظم نوین جهانی متمرکز شدند.برابر این دیدگاه نظم نوین جهانی حق حاکمیت آمریکائیان را هدف گرفته است و توطئه ای است که از سوی صاحبان منافع سرمایه گذاری جهانی وبوروکرات های جهانی که دولت فدرال ایالات متحده را تسخیر کرده اند،در مرکزاین نظام نوین ،سازمان تجارت جهانی و کمیسیون سه جانبه،صندوق بین المللی پول و سازمان ملل قرار داردو نیروهای حافظ صلح سازمان ملل ارتشی بین المللی و مزدور است که آماده ی سرکوب حق حاکمیت مردم در اکناف جهان است.(کاست،1380:116)اینکه دهه ی 90 را نقطه ی اوج نام می گیرد به 4دلیل است ،تصویب نفتادر1993،امضای قانون برادی (brady)از سوی کلینتون در 1994برای محدودیت بر فروش اسلحه ی خودکار،قتل همسر رندی ویور در آیداهو در 1992 توسط اف بی آی و قتل عام اعضای فرقه ی دیویدین که در 1993 صورت گرفت.(کاست،1380:116)کشتار موصوف از سوی تمام گروه های میلیشیای آمریکا محکوم شد .انفجار یک کامیون مملو از مواد منفجره در اوکلاهماسیتی در 19 آوریل 1995 در یک ساختمان دولت فدرال که باعث قتل 169تن شد،نیز در دومین سالگرد قتل دیویدکورش انجام شد.گفته شد تیموتی مک وی مظنون اصلی کتاب رمان میهن پرستان ویلیام پیرس را همراه داشته است (کاست،1380:116).برای شناخت عمیق از علل اوج گیری میلیشیا باید به مساله یا پدیده ی جهانی شدن و هویت مقاومت بیشتر پرداخت.آرای موجود درباره ی جهانی شدن را می توان به شرح زیرخلاصه کرد:جهانی شدن به عنوان روح زمانه،امری موهوم،احتمال با امکان درآینده،پروسه ی طبیعی بازی برد-بردباسودبرای همه،پروژه ی بورژوایی معطوف به هژمونی سرمایه داری،حرکتی خطی تکاملی در جهت غربی-آمریکایی شدن،امری قدیم،امتدادمدرنیته شدن،پایان پروژه مدرن،پایان عصردولت-ملت،ظهورجامعه ی مدنی جهانی.نوعی کشاکش هستی شناسی میان جهانی شدن و محلی شدن،قلمروگرایی و قلمروزدایی و همشکل گرایی و تمایزگرایی دراین میان شکل می گیرد.(ستاری،1394:681و2)برمبنای تعاریف جهانی شدن است که گروه های مقاومت رادیکال شکل می گیرند.شاخه هایی از بنیادگرایی برای حفظ میراث سنتی خود،ستیز جهانی با انشعاب های درحال ظهوردرجوامع خود را با زبان خشونت استمرار می بخشند.بافراگیرشدن سه جریان فمنیسم،دموکراسی خواهی و جنبش های اجتماعی قبح شکن در جوامع سنتی و در حال گذار،اختلاف و تعارض میان نخبگان قدرت پیروجوان از یکسوو کشمکش میان نیروهای محافظه کاروتجدیدنظرخواه از سوی دیگر شدت می یابد.این خود باعث طغیان بنیادگران سنتی برضدتکنولوژی و گرایش بیشتر آن ها به زبان خشونت می شودچرا که قدرت مدرن با کاربرد مداوم و بی وقفه ی تکنولوژی روان،درآنها نوعی روان پریشی پارانویایی ایجاد می کند که زمینه ساز تشدیدبدگمانی،نفرت،ناهمسازی و مقاومت آن ها در قبال روال های نوظهور ودر حال بسط است،به نحوی که به تدریج و به موازات بسط تکنولوژی،زندگی برای رادیکال های سنتی بی معنا و برای بخش هایی از آن ها غیرقابل تحمل گشته و به این سان آن ها را به سوی خشونتی ناتمام در قرن 21می راند.(ستاری,1394:690و691)شاید این گونه تفسیر شود که این وضعیت بیشتر مناسب شرایط در حال گذار خاورمیانه است،اما با نگرشی عمیق می توان آن را بر جامعه ی ایالات متحده نیز منطبق دانست.سراسر ادبیات داخلی،جامعه و فرهنگ ایالات متحده منازعه ی بین نیروهای سنتی و مدرن است. اساسا جامعه ی آمریکادر لایه های درونی و بافت داخلی یکی از مذهبی ترین جوامع دنیاست و ادبیات مسیحی،منازعه کاتولیک ها و پروتستان ها،ورود پیوریتانیسم و منازعه ی بین یهودیان،سیاهان و سفیدها و قوام یافتن میلیشیا موید این نظر است.ادبیات مسیحیت صهیونیستی و تاثیر اوانجلیست ها در ت های نئوکان ها امری اثبات شده است.براین مبناست که می توان نتیجه گرفت بخشی از تحرک و انگیزه ی فکری میلیشیا مخالفت با روندهای جهانی شدن است که از دهه ی 90 به بعد از شدت و قوت بیشتری یافته است.بنیادگرایان سفیدپوست عمدتا نگاهی درونی و ناسیونالیستی به ایالات متحده دارند و همین موضوع سبب شده است دراین دهه فعالیت آن ها اوج بیشتری داشته باشد.لذا بنیادگرایی مسیحی یکی از جنبه های پایدار تاریخ آمریکاست.جامعه ای که بی هیچ آرام و قراری طلیعه دارتغییراجتماعی و تحرک فردی بوده است،به ناچار هرازچندگاه نسبت به فوایدمدرنیته و دنیوی شدن تردید می کندو آرزومندآسایش و امنیت ارزش ها و نهادهای سنتی می شودکه ریشه در حقیقت سرمدی الهی دارند.واقع این است که اصطلاح بنیادگرایی که در سراسر دنیا مورد استفاده ی وسیعی قرار دارددرآمریکا ابداع شد.(کاست,1380:38)بنابراین سنت پایدارمحافظه کاری به موتور محرکی برای میلیشیا تبدیل می شود.ادبیات میلشیا در دهه ی 90 عمدتامخالف ورودمهاجران و نخبگان سایر کشورها به ایالات متحده بوده است.حضور فراگیر اینترنت نیز شدیدا به گسترش نهضت میلیشیا دامن زده است.(رک بهstern,1996)لذا بر مبنای آن چه ذکرشد میلیشیا خشن ترین و سازمان یافته ترین جناح نهضت بسیار وسیع تری است که خود ادعای میهن پرستی بودن دارد،نهضتی که کهکشان ایدئولوژیک آن دربرگیرنده ی سازمان های افراطی محافظه کار مثل جامعه جان برچ،کلیه ی گروه های سنتی طرفدار برتری و اولویت سفیدان مثل نئونازی هاودسته های ضدیهودی و کوکلاس کلان ها،دسته جات متعصب دینی مثل هویت مسیحی که فرقه ای ضد یهودی است،دسته های ضددولت فدرال مثل نهضتهای حقوق ایالتی،ائتلاف ضد نهضت محیط زیست موسوم به بهره برداری معقول،اتحادیه ملی مالیات دهندگان ومدافعان دادگاه های حقوق عرفی است،این کهکشان ایدئولوژیک تاگروه های نیرومندی مثل ائتلاف مسیحی و چندگروه شبه نظامی موسوم به حق حیات نیز گسترش می یابدومی تواند به حمایت بسیاری از اعضای انجمن ملی سلاح و حامیان اسلحه نیز دلگرم باشد.(کاست،1380:115)
تعداد،شاخصه ها،علائم هویتی
بین سال های 1945 تا2000میلادی بیش از 3000عملیات تروریستی درایالات متحده انجام گرفته که 7/79درصد توسط شهروندان آمریکایی به عنوان مخالفت با ملیت های بیگانه صورت گرفته است.رشد ملیشیا بسیار سریع بوده است.(mulloy,2005:1) طبق اطلاعات موثق میهن پرستان حدود5میلیون طرفداردارند،هرچندویژگی این نهضت که مرزهای مبهم و عضویت غیرسازمان یافته دارد،هرگونه برآورد آماری را غیرممکن می سازد.(کاست،1390:115)ویژگی اصلی آن ها مسلح بودن است،حتی گاهی مسلح به تسلیحات جنگی هستندو ساختار سلسله مراتبی دارند.یکی از مراکزمهم ارزیابی ونظارت بر گروه های مسلح داخلی مرکزقانون فقر جنوب(southern poverty law centre)که در 1979 درمونتگمری آلاباما است که برای حمایت از شهروندان علیه گروه های منفور تشکیل شد.این سازمان به عنوان بخشی از برنامه ی خود نیروی عملیات شبه نظامی کلان واچ(klanwatch militia task force)را تاسیس کرد با علامت اختصاری KMTFاطلاعات دقیقی درباره ی این گروه ها جمع آوری و تحلیل می کند.KMTF در آخر سال 1995درتمامی 50ایالت441گروه فعال را شناسایی کرده که حداقل در23ایالت صاحب پایگاه های آموزشی شبه نظامی بودند.(کاست,1380:1)منبعی دیگر به شکل تطبیقی در1995تعدادگروه را 224در39ایالت دانسته که در1996 به 441در50ایالت می رسدو ایالات غربی بیشترین حضور میلیشیا را دارند.( mulloy,2005:2) تعداداعضای میلیشیا بین 15تا40هزارتن برآورد می شود.این گروه ها هیچ سازمانی در سطح ملی ندارند.برخی از منتقدان میلیشیامعتقدندآن ها ساختار مرکزی ندارندو تنها روابطی بین آن ها وجود دارد.کمیته ی ضد افترای وابسته به یهودیان در پژوهشی 13 ایالت را بررسی کرده است که عموما تحت رهبری افراد خاص قراردارند.(suall and other,1994:2)میلیشیای هر ایالت مستقل است وگاهی دریک ایالت چندین گروه پراکنده و بی ارتباط با یکدیگر وجود دارد.33گروه در اوهایو با حدود1000عضووصدهاهزارطرفدار،بااینکه میلیشیای مونتانا بنیانگذار این گروه هاست،اما بزرگترین گروه متعلق به میشیگان است که چندهزارعضودارد.مواضع آنها با یکدیگر ناهمگون است.(کاست،1380:1)دوشاخه از نهضت میهن پرستان به نام نهضت حقوق ایالتی و دادگاه های حقوق عرفی گسترش زیادی داشته اند.هدف عمده ی این شاخه ها اعمال حق حاکمیت با تفسیر آزاد بودن است.آن هااز پرداخت مالیات،عوارض تامین اجتماعی،پذیرش قوانین گواهینامه رانندگی و کنترل های دولتی امتناع می کنندو از هر قانون مربوط به دولت فدرال سرپیچی می کنند.اکنون پیوند این همفکران توسط رسانه ها(اینترنت و رادیو)،کتاب بیانیه ها و نشریات برقرار می شود.(کاست،1380:121)اسلحه و انجیل دو شاخصه ی مهم هویتی میلیشیاست.ساختار هویتی جنبش میلیشیا دارای ریشه های روستایی است،صرف نظر ازدیدگاه های مارکسیستی رابرت چرچیل در پژوهشی گسترده درباره ی ماهیت روستایی نتیجه می گیردجوامع روستایی از سوی متروپولیتن آمریکا به انزوا رانده شده و این جنبش در حاشیه رشد کرده است و هدفش رستاخیز خاطره ی لیبرتارین انقلاب آمریکاست و این حاشیه ها هستند که جنبش میلیشیا را بازتولیدمی کنند.(churchil,2009:43)
مطالعه موردی میلیشیای مونتانا
میلیشیای مونتاناازفوریه 1994شکل رسمی گرفته است.این گروه برمخالفت باکنترل سلاح و دیگر موضوعات ماننددیدگاه های ضدیهودی و فعالیت های نژادی متمرکزهستند.گردهمایی اصلی این گروه در10مارس1994باحضور800عضودر گالسیپل برگزارشد.به طورمعمول گردهمایی ها با حضور100تا150عضوبرگزار می گردد.پایگاه میلیشیای مونتانا از مستقل ترین پایگاه هابین ایالات بوده است.فعالیت میلیشیای مونتانا بیشتر متمرکزبرفراخوانی برای مخالفت با کنترل سلاح درکشوراست.گاری ماربوت رئیس انجمن ورزش های تیراندازی و فعال مدنی دراین زمینه نوشته است که ما در مونتانا تشنه ی آزادی هستیم و ممکن است درباره ی متمم دوم قانون اساسی دیوان عالی درباره ی سلاح مناظره کنیم،اما هیچ ابهام و پرسشی درباره ی متمم دوم در مونتانا وجود ندارد،هدف اصلی مسلح شدن هر مرد است.(suall,1994:20)میلیشیای مونتانا از حیث فعالیت آشکارترین گروه افراطی در کشور است.میلیشیا در نوکسون توسط برادران تراچمن-جان و دیویدو پسر دیویدبنیان گذاری شد.جان تراچمن به عنوان سخنگو نقش عمده ای درکنگره ملل آریایی در1990 داشت و گرایش بیشتر او بر تفوق نژاد سفید و تاسیس دولت ایالتی نژادپرست بود،اوهمچنین از رندی ویور نژادپرست افراطی درگیر در ماجرای تیراندازی به مقامات فدرال حمایت کرد.جان تراچمن درباره ی کاربردخشونت گفته است:"ماخواهان خونریزی نیستیم،ماازصندوق رای و هیات منصفه استفاده می کنیم ،ما نمی خواهیم به سمت گلوله برویم،اما اگر بخواهیم ،می توانیم"برخی اعضای میلیشیا نشریات نئونازی ها را بین اعضای خود توزیع می کنند.کتاب Seed of women رمانی است که زندگی چند جوان نئونازی با ملیت آمریکایی معاصر را به رشته ی تحریر درآورده است و درآن به نوعی خشونت علیه یهودیان،سیاهان و همجنسگرایان را تجویز می کند.(suall,1994:21)درصفحه ی 8رساله ی میلیشیای مونتانا درباره ی تاریخ ایالات متحده و متمم دوم قانون اساسی که به شهروندان اجازه ی تاسیس میلیشیای غیرسازماندهی شده را برای حفظ نظم و حفاظت از خود دربرابر حکومت ظالم می دهد،بحث شده است و در بخش از ان امده است که هدف دولت حفاظت از حقوق شهروندان است و هنگامی که نتواندآن را کامل کند،میلیشیا مانند جنگجویان صلیبی گام برمی داردو پوششی برای حقوق مردم خواهدبود.معمولا ادبیات میلیشیای مونتانا این است که دولت از حفاظت از حقوق مردم شکست خورده است و مساله ی کنترل سلاح و لایحه جرم را به عنوان شاهدی بر مدعا یادآور می شوندکه از جمله تئوری های توطئه است و توسط رهبران جهان برای نظم نوین جهانی مطرح شده است.میلیشیا هراسی پارانوئیداز فعالیت نیروهای نظامی بیگانه در مونتانا و سراسرکشور ارائه می دهد.میلیشیا همچنین اقدام به انتشار و توزیع کتاب،ویدئوو آثار رسانه ای برای اطلاع رسانی درباره ی تئوری توطئه می نماید.یک نمونه از این تبلیغات تحت عنوان سقوط تاریخی نیروهای پلیس سازمان ملل بوده است و در بخشی از آن ها تکنیک های بقا و جنگ و سازماندهی میلیشیا آموزش داده می شود.ردبکمن یک شخصیت مشهورمیلیشیا که سوابق ضدیهودی وضد مالیاتی داردمعتقد است بانک فدرال رزور،صندوق بین المللی پول و نظم نوین جهانی توطئه ای برای تسلط برجهان هستند و ادعا می کند هولوکاست تنبیه یهودیان برای پرستش شیطان بوده است.(suall,1994:22)درمجموع اگرمونتانا یک نمونه ی کامل و قوی از میلیشیای داخل ایالات متحده باشد نشان می دهد که نقش تعیین کننده ای درباره ی تصمیمات دولت فدرال ندارد و تصمیم ها یا اقدامات آن از حد منافع باندی و گروهی فراتر نرفته است و هیچ گاه قدرت تاثیرگذاری بر تصمیم های مبتنی بر منافع ملی نداشته است.
تبیین نظری
میلیشیا از جنبه های نظری همواره به گذشته ،انقلاب آمریکا،پیش نویس قانون اساسی توجه داشته است.به عنوان مثال شعار میلیشیای مونتانا بیان می کند کسی که گذشته را فراموش کند او برای آینده آمادگی نخواهد داشت.(mulloy,2005:35)نقش بنیادین میلیشیا در تاریخ ایالات متحده بدون فهم تاریخ ممکن نیست،ارزش ها،آرمان ها و اصول میلیشیا با تاریخ ایالات متحده درآمیخته شده است.( mulloy,2005:173)اکثرمطلق نهضت میهن پرستان میلیشیادیدگاهی مشترک علیه جهانی شدن و دولت فدرال دارند،لکن مجموعه ای از ارزش ها و اهداف جهان بینی آن ها را تشکیل می دهد.این جهان بینی از دیدگاه نظری دارای چارچوب و مولفه هایی است که می توانداعضا و هواداران را منسجم و متمرکزسازدو این انسجام تاکنون حفظ شده است.برابرجهان بینی میهن پرستان مردم آمریکا به دودسته تقسیم می شوند،تولیدکنندگان و انگل ها،تولیدکنندگان یعنی مردمی که کار می کنند،تحت ستم دوقشربالاو پایین انگل ها قراردارند:دربالامقامات دولتی فاسد،نخبه های ثروتمندشرکت ها و بانکداران و درپایین مردم احمق و تنبلی که لیاقت رفاهی را که جامعه به آن ها می دهد ندارندواین خطروجودداردکه مردم عادی به برده های اقتصاد جهانی تبدیل شوند.لذا شهروندان باید سلاح برگیرند و برای آینده ی آمریکا بجنگند(کاست،124:1380)براین مبنا دولت فدرال دشمن آنهاست.نظم نوین جهانی،سازمان های بین المللی و نفتا دشمن محسوب می شوند.واکنش علیه فمنیست ها،همجنس گرایان و مهاجران دیدگاه مشترک آن هاست.تاکیدی متعصبانه و مداراگریزبرارزش های مسیحی و تاکید برخانواده با بافت سنتی،پدرسالاری،عبادات فردی ،نظارت برکتابخانه ها و سانسور،اقدامات ضد سقط جنین ازجمله اعتقادات آن هاست.(کاست،128:1380)برخی جامعه شناسان ریشه های میلیشیای راست را ریشه در هویت مردانه ی آن ها می دانند،جیمزگیبسون،مایکل کیمل به بافت طبقه ی مردانه دردوره ی پساویتنام اشاره دارند،گیبسون این موضوع را به عنوان جنگ فانتزی جدیددرریشه های مردانه رهایی از محدودیت های نژادی ،التزام مدنی و روابط داخلی تلقی می کند.( churchil,2009
:23)لذا به طور خلاصه می توان ساختار میلیشیا را در 4 بخش تعریف کرد،قانونی دانستن توسط خودشان،ترس از جهانی شدن و نظم نوین،ترس از دولت فدرال و تایید و تاکید مجدد برارزش های سنتی.(zook,1996
:29)میهن پرستان در واقع نوعی باورهای مذهبی-انجیلی گسترده ای دارند که طیف آن از اعتقاد عادی به انجیل تا طیف اوانجلیست ها و معتقدان به جریان آخرامانی دنیا و عرصه باور به آرماگدون استمرار دارد.اما پرسش این است که میلیشیای میهن پرست در برابرمخالفت و تخریب دولت فدرال و نظم جهانی چه الگوهای برای حکومت پیشنهاد می کنند و جایگزین چیست؟از دیدآن هاواحدهای اساسی جامعه عبارتنداز فرد،خانواده و اجتماع محلی.فراترازاین سطح بلاواسطه شناسایی چهره به چهره،دولت فقط به عنوان تجلی مستقیم اراده ی شهروندان تحمل می شود.مثلا دولت های ایالتی با مسئولان منتخب که می توان بر مبنای شخصی آن ها را شناخت و کنترل کرد.سطوح بالاتر دولت در مظان تردید قرار می گیردودولت فدرال صریحا به عنوان دستگاهی نامشروع و غاصب حقوق شهروندان و تحریف کننده قانون اساسی برای تعدی به اختیارات اصلی بنیان گذاران واقعی آمریکا محکوم می شود.ازنظرمیلیشیاها تامس جفرسون وپاتریک هنری قهرمان و الکساندر همیلتون خائن به ملت است(کاست،1380
:124)نوع افراطی این حرکت اسلحه به دست گرفتن و اقدام علیه دولت فدرال است.ساختار میلیشیا از دهه ی 90 به بعد دچار تحولات عمده ای شد.استفاده از کامپیوتر و اینترنت موجب شده است تا میلیشیا خود را به عنوان اجتماعی منسجم ببیند،ارتباطات کامپیوتری می تواند به ارائه ی تصویری اجتماعی از آن ها بدهد و از ساختار انزواگرایانه و فردی به مجموعه ای اجتماعی ورود پیداکنند.(zook,1996:46-7)این تحول اکنون ساختار و شرایطی جدید یافته است.
آینده ی میلیشیا
آینده ی میلیشیا در آمریکا چیست؟برخی معتقدند جنبش میلیشیا به طور اساسی توان و ظرفیت تاثیرگذاری ی را نداردو از سوی دیگر این فرصت را برای دولت پدید آورده که از آثار ی ناخواسته پدیده ای اساسا غیر ی به دور ماند.(فیضی،135:1390)گلن یک ستون نویس فاکس نیوز معتقداست نوعی سناریو مسیرمبارزه در آینده ی نزدیک در آمریکا ظهور می کند،گرچه میلیشیا به هرروشی باور دارد،ممکن است میلیشیا خود را به عنوان مرکز خاکستری بروزکند که مستم تغییرات در قانون اسلحه است.ممکن است دربحران هایی نظیر طوفان کاتریناپلیس دستور دهدهیچ کس نباید مسلح باشد و باید همه ی سلاح ها تحویل داده شود.(zook,1996:1)واین خط مشی ممکن است برای همه ی میلیشیاصادق باشد،اما تجربه ی مباحث و مذاکرات میدانی نشان داده است که آمریکایی ها بیش از حد به سلاح علاقه دارند و جامعه ی آمریکا از این منظر دو قطبی شده است،لذا خلع سلاح منتفی است.برابرباوری دیگرمیلیشیای آمریکایی درمتن نیتی ی گسترده و احساسات ضد انقلابی روئیدکه در ت های انتخاباتی حزب جمهوری خواه در به کارگیری انقلاب نو محافظه کاری متجلی می شد،بخش مهمی از این اقبال عمومی و رای دادن به محافظه کاران ریشه در بنیادگرایی مسیحی و دیگر بخش های عقیدتی مربوط به نهضت میهن پرستان دارد،درواقع ارتباط ضعیفی بین بدتر شدن شرایط زندگی در آمریکا،اوج گرفتن دوباره ی ت های سنتی حزبی،پیدایش مساوات طلبی دست راستی و عوام گرایی در دل ت های مسلط،بازگشت به ارزش های سنتی در برابرفرایندهای تغییراجتماعی وازهم پاشیدن خانواده وپیدایش نهضت میهن پرستان وجود دارد.این پیوندها برای فهم رابطه ی جدید جامعه آمریکا و نظام ی آن اهمیت قطعی دارد.(کاست،1380:140-141)در حال حاضر توان این جنبش رو به فرسایش است ،اما هنوز در سایه ی همان روندهای گذشته ایدئولوژی و هویت به حیاتش ادامه می دهد.(فیضی،135:1390)تجربه ی انتخابات 2016 ایالات متحده و رقابت هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ فرضیه دوم را تا حدی به اثبات رساند.ایالات متحده در انتخابات مذکوربدهکاری خود را به یک نماینده ی میهن پرستان پرداخت کرد.در حین تبلیغات انتخاباتی با ارسال پیام احتمال تقلب در انتخابات میهن پرستان افراطی به سرعت فعال شدند.سایت پولیتیکو نزدیک به جمهوری خواهان خبر فعال شدن نهضت سوسیالیست ملی،بخش های مختلف گروه نئونازی کوکلاس کلان و ارتش ناسیونالیست افراطی در فیلادلفیا رابرای ممانعت از تقلب در انتخابات منتشرکرد.درگردهمایی مشابه گروهی نئونازی سلام هیتلری به ترامپ دادند.این اخبارنشان از نزدیک بودن ترامپ به مواضع میهن پرستان داردو مواضع او در خصوص نگاه به امور داخلی و نگرش متفاوت به ت خارجی و بافت هواداران رای دهنده به او همگی مویدموضوع است.درمجموع میلیشیای میهن پرست در ایالات متحده علیرغم مسلح بودن،تبلیغات گسترده،آرمان های ضدجهانی شدن و تحرکات نظامی محدودنتوانسته است و گزارش هم نشده است که تهدیدی جدی برای امنیت دولت فدرال محسوب شود و یا به شکل سازمان تروریستی منسجم منافع دولت فدرال را از بین ببردو بعید است در آینده نیر این ظرفیت را داشته باشد،اماحداقل موجب شده است تا این تفکرات و آرمان ها در درازمدت سبب رئیس جمهور شدن فردی مانند ترامپ شود که مواضع بسیار نزدیکی با میهن پرستان داردو موجب تقویت جدی آن ها در آینده است.ایالات متحده نیاز جدی دارد تا یک بار با سنجش آرمان های میهن پرستان آن را به محک آزمون بگذارد.این آرمان ها در دوره ی اول ریاست جمهوری به آزمایش درآمده و موجی از منازعات فکری ناشی ار تفکرات ترامپ را ایجاد کرده و بر زندگی میلیون ها مهاجر،پناهنده و شهروندان غیر آمریکایی ایالات متحده تاثیر گذاشته است.ترامپ به صراحت به تفکیک نخست آمریکا و دیگران دامن زد وتاثیر عمیقی بر ساختارهای ی ،فرهنگی و اجتماعی در همه ی حوزه ها گذاشت.در مساله ی میلیشیا،اکنون می توان نتیجه گرفت که آنان به واقع رئیس جمهور خود را یافته اند،مردی که دوستدار سلاح و سفیدهاست و هرآنچه اکنون در قلمرو ت داخلی و خارجی ایالات متحده می گذرد،نتیجه ی همین انتخاب است.
منابع:
1-اکتار،عدنان(1392)تاریخ ناگفته و پنهان آمریکا،ترجمه و تالیف:نصیرصاحب خلق،تهران نشر موعود
2-امجد،محمد(1386)ت و حکومت در ایالات متحده.تهران:سمت.
3-دوست محمدی،احمد(1392).ایالات متحده اسرائیل.خبرگزاری فارس.
4-ستاری،سجاد(1394)تولدزیست فرهنگ در جهان در حال شدن.فصلنامه ت.مجله دانشکده حقوق و علوم ی دانشگاه تهران.دوره ی 45شماره3پاییز.
5-کاست،امانوئل(1380)عصراطلاعات،جامعه،اقتصاد،فرهنگ.ترجمه حسن چاوشیان. جلد2 تهران.انتشارات طرح نو.
6-فیضی،سیروس(1390)جنبش میلیشیادرایالات متحده :اهداف،مبارزات وپیامدها.کتاب آمریکا11،ویژه مسائل داخلی آمریکا.موسسه فرهنگی مطالعات وتحقیقات بین المللی ابرارمعاصرتهران.
7-گیدنز،آنتونی(1387)جامعه شناسی،ترجمه حسن چاوشیان.تهران.نشرنی.
8-هیوود،آندرو(1389)ت.ترجمه عبدالرحمن عالم.تهران.نشرنی.
9-”neil a.Hamilton(1996).Militias in America:A reference Handbook cotemporary world issuespublisher:ABC-clio.
10-http://fa.m.wikipedia.org.wiliam luther pierce.
11- Allon.c theodorce ( 2009)THE American militia phenomenon:A Psychological profile of militant theocracies.A thesis presnt California state university chico.
12-.Churchil.c. robert h(2009 )The shake their guns in the tyrants face:libertarian political violence and the origins of the militia movementthe university of Michigan press.available:http://www.press.umich.edu/title detail.d?id=327258
13-mulloy.D.j(2005). American Extremism:history’politics and militia movement.routlege.
14-suall.irwin and others.(1994)Armed and dangerous:militias take aim at the federal government.anti defamation league.second printing
15-Jones.seth.g.(2012)THE strategic logic of militia.rand.national defense research institute.
16-zook.matthew.(1996)THE unorganized militia network:conspiracies”computer and community.berkeley planning journal.
در این مقاله پژوهشی، تلاش شده تا از منظر اقتصاد ی، روندهای مربوط به صنعت خودروسازی ایالات متحده از آغاز شکل گیری این صنعت در کشور مورد بررسی قرار گیرد؛ یعنی از جایی که تگذاری دولتی به عرصه اقتصاد صنعت خودرو ورود پیدا کرد که مربوط به دهه 1920و1930 میباشد.
دراین مقاله پژوهشی تلاش شده است تا از منظر اقتصاد ی روندهای مربوط به صنعت خودروسازی ایالات متحده از آغاز شکل گیری این صنعت در کشورمورد بررسی قرار گیرد، یعنی از جایی که تگذاری دولتی به عرصه اقتصاد صنعت خودرو ورود پیدا کرد که مربوط به دهه 1920و1930 میباشد. منظور از اقتصاد ی نحوهٔ تعامل دولت و بازاریا ت و اقتصاد است که با توجه به تهای مختلف در دولتهای مختلف و دستور کار این دولتها مورد توجه و ارزیابی قرار میگیرد. اگر دولتی راهبرد حمایت گرایانه و مقرراتی در پیش بگیرد وضعیت صنعت کشورها و یا خودروسازی به شکل خاص خواهد بود و اگر مقررات زدایی انجام شود با تهای لیبرالی وضعیتی متفاوت در داخل و خارج حاکم خواهدشد. پرسش اساسی در پژوهش جاری این است که مسائل و مشکلات صنعت خودروسازی ایالات متحده تا چه حد با تهای دولت هم پیوند است و ت دولتها آیا توانسته است موجب ارتقا و پیشرفت سریع این صنعت در مقایسه با رقبای خارجی به ویژه ژاپنی شود. فرضیه این است که دولت فدرال ایالات متحده درتصدی روسای جمهور دموکرات یا جمهوری خواه، علیرغم داشتن دیدگاههای آزاد سازی تجاری و بازار آزاد و تشویق نظام رقابتی در مقاطع مختلف وبااستناد به اطلاعات موجودبرای حفظ صنایع خودروسازی، تهای حمایت گرایانه در طیف متنوعی داشته است.
مقدمه
صنعت خودروسازی ایالات متحده با فعالیت سه شرکت بزرگ فورد-جنرال موتور و کرایسلر آغاز و قدمتی 100 ساله دارد. این صنعت در ایالات متحده تا زمانی که این شرکتها بدون رقیب جهانی بوده و تنها در عرصهٔ داخلی فعالیت میکردند، فاقد حمایت دولتهای ایالتی و فدرال بودهاند، اما پس از پیشرفت سایر کشورها در تولید خودرو و ایجاد شرکتهای چندملیتی و به ویژه ورود ژاپن به عرصه رقابت وضعیت کامل دگرگون شد و تگذاری ایالات متحده نیز به تبع تحولات جهانی تغییر کردو به سمت تهای حمایت گرایانه تا آزاد سازی از سوی دولتهای مختلف در نوسان بوده است. دراین پژوهش سعی شده این فرضیه پیگیری وطرح شودکه دولت فدرال ایالات متحده علیرغم داشتن دیدگاههای آزاد سازی تجاری و بازار آزاد و تشویق به نظام رقابتی درداخل و تجویز آن در جهان، در مقاطع مختلف برای حفظ صنایع خودروسازی و به تبع آن اشتغال، تهای حمایت گرایانه جدی و همه جانبه داشته است. بنابراین ابتدا به تعریفی نظری از مفهوم اقتصاد ی پرداخته وسپس تاریخچه صنعت خودرو در ایالات متحده مطالعه میشود و در پیوند با مفهوم اقتصاد ی نیز تهای مختلف دولتها که مرتبط با صنعت خودرو است ذکر میشود. دریک قسمت نیزبه نقش و تأثیر جهانی شدن و اوج تهای منطقهای ایالات متحده و شرکا ازجمله کانادا و مکزیک بررسی میشود. ازجمله نکات عمومی دربارهٔ خودرو این است که آمریکاییها معمولاً اتومبیل رابه عنوان محصول کهن آمریکایی میشناسند که در روابط فردی و اجتماعی ویژگی خاصی داردو یکی از ویژگیهای مهم فرهنگ عمومی آمریکاست. در اقتصاد ی خودرو چندنکته کلیدی مورد بحث است، ابتدا رقابت با ژاپن به عنوان تهدید اصلی در روابط تولیدکنندگان، نقش دولت ایالات متحده در ایجاد تعادل درتوسعه تاریخی رژیم بر تاریخ صنایع خودروسازی که وجود تهدید بیگانه اهرمی برای مشارکت دولت درتجدید بنای صنعت شد. به واقع تهدید ژاپن ت اقتصادی را در دهه 70 و 80 وارد بحث خودرو کرد و راهبرد ی صنعت بازتاب پاسخ به بحران در رژیم اقتصادی برای تنظیم روابط بین منافع اصلی صنعت خودروسازی شد. بخشهای بعدی بررسی دقیقتر این نکات کلیدی خواهد بود.
تاریخچه صنعت خودور
صنعت خودروسازی امریکا بدون تردید حیات خود را مرهون تلاشهای هنری فورد میداند زیرا نهتنها نام وی بهعنوان نخستین سازنده اتومبیل در تاریخ این کشور ثبت شده است بلکه علاوه بر آن و حتی شاید مهمتر از آن، ایده ابداعی وی در ساخت خودرو که ایجاد یک خط تولید یکپارچه اتومبیل و مونتاژ تمامی قطعات و اجرای خودرو با یکدیگر در یک مکان و روی یک خط مونتاژ پیوسته و خروج اتومبیلهای کامل شده و آماده حرکت در انتهای این خط تولید بود، انقلابی اساسی در صنعت تولید خودرو در این کشور به وجود آورد و در فاصلهای کوتاه، روش ابتکاری خط تولید وی به سراسر جهان تعمیم پیدا کرد و در حقیقت واژه تولید انبوه در صنعت خودروسازی حاصل اجرایی شدن ایده بدیع هنری فورد بود.
هنری فورد ساختن اتومبیل را در سال ۱۸۹۶ م و در پارکینگ منزل شخصیاش آغاز کرد. در ادامه مسیر خود و با چند سال فاصله او شرکت اتومبیلسازی فورد را نیز در سال ۱۹۰۳ میلادی تأسیس کرد. فورد در طول ۱۰ سال نخست فعالیت شرکت خودروسازیاش، سعی و تلاش بسیاری برای بالا بردن میزان تولیدات کارخانهاش بهکار گرفت و در نهایت طرح خط مونتاژ اتومبیل بهصورت سریالی را در شرکت خود راهاندازی کرده و با این اقدام، میزان تولیدات خودروی خود را بهیکباره تا چند برابر افزایش داد. اقدام دیگر فورد در آن سالها که اقدامی بیسابقه بود، پرداخت حقوق روزانه ۵ دلاری به کارکنان و کارگران کارخانهاش بود، در شرایطی که حقوق متعارف کارگران در آن دوره چیزی حدود ۲ دلار در روز بود. (usa history 2017, 1)برای تأثیر و بازشناسی دقیق صنعت خودروسازی لازم است دو مفهوم فوردیسم و تایلوریسم نیز مورد بررسی قرار گیرد.
فوردیسم، ام هنری فورد، برگرفته شده و به نظریات گوناگون در مورد تولید و پدیدههای اجتماعی- اقتصادی مرتبط با آن اشاره دارد. هنری فورد سیستمی تشکیل شده از همزمانی، دقت و تخصص را در شرکت ایجاد کرد. فوردیسم همچنین باعث افزایش رونق اقتصادی در دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ در آمریکا شد، ولی از اوایل دهه ۱۹۶۰ به دلیل رکورد اقتصادی و برخورد بین طبقات اجتماعی دچار بحران گردید. قبل از پرداختن به بحث فوردیسم به طور مختصر به جامعه شناسی صنعتی سنتی (تیلوریسم) اشاره میشود، زیرا فوردیسم خود بر پایه اصول علمی تیلور است که تیلوریسم نام گرفت. جامعه شناسی صنعتی با کار فردریک تیلور» پایه گذار مدیریت علمی»، در اوایل قرن بیستم شروع شد. او ادعا میکرد که اگر روش زمان سنجی او را در کارخانهها و شرکتها به کار ببرند، میزان سودشان به حداکثر میرسد. در این روش میزان وقت صرف شده در انواع وظایف کارگران ثبت میشود و بر اساس آن، به فرد کارگری که بیشترین کار را در یک زمان محدودی کمتر از حد معین، انجام داده است، پاداش بیشتر پرداخت شده و به کارگری که در همان مدت کار کمتری انجام داده پاداش کمتری داده میشود. شعار معروف تیلوریان عبارت بود از فرد مناسب برای کار مناسب و بهترین طریق انجام هر کار. جوهره تیلوریسم، جدایی فکر و عمل است، به این معنا که کار ذهنی از کارگاه بیرون رفته و توسط مدیران و برنامه ریزان صورت بگیرد. اهداف سرمایه گذاری تیلوریان، کارایی و تولید بیشتر بود و ابزار رسیدن به این اهداف، تقسیم کار، سازمان یا کار علمی، استخدام کارگران غیر ماهر و مکانیزه کردن خط تولید است. فورد بر پایه تیلوریسم، اهمیت رابطه بین کارگر و کارفرما را درک کرد وحقوق بیشتری در نتیجه افزایش تولید به کارگران پرداخت و آن حقوق که نتیجه آن به وجود آمدن تقسیم پیچیده کار به اجزاء ساده و سپردن هر یک از اجزاء به کارگران غیره ماهر به قوت خود باقی ماند. با مهاجرت داخلی و خارجی که بر اثر گسترش سرمایه داری به وجود آمد، در دهه ۱۹۳۰ این هجوم به شهرها برای داشتن شغل دربخش صنعت نیاز به تولید و مصرف انبوه دیده شد. در مبنای خرد فوردیسم همان نظام مدیریتی تیلوری به علاوه ماشینیسم است. فورد دو بدعت را به هم پیوند زد؛ خط تولید نیمه اتوماتیک و پنج دلار بابت هشت ساعت. این دو جریان باعث شکل جدیدی از تولید به نام فوردیسم» شد. اگر چه هنری فورد مخترع اتومبیل نبود، اما شیوههای بی نظیرتولید و بازار زیادی را طراحی نمود که امکان داشتن اتومبیل را برای طبقه کارگر آمریکایی مهیا کرد. او قصد داشت اتومبیلهایی را تولید کند که کارگرانش توان خرید آن را داشته باشند. او شرکت فورد موتور را تأسیس کرد که یکی از تولید کنندگان اتومبیلی بود که در اوایل قرن بیستم پا به عرصه وجود گذاشت.
در این راستا فورد، شیوه تولید و بازاریایی را طراحی نمود که به کارگران امکان داشتن اتومبیل را میداد. شرکت فورد ماشینهای کوچک و محکمی را (سادو پسیک T) مناسب جادههایشان تولید کرد. موقعیت فورد و تکنیکهای تولید متحول کننده او از آن زمان فوردیسم نام گرفت. او از یک طرف با تولید انبوه قیمت واحد را پایین آورد، از طرف دیگر با بالا بردن دستمزد کارگران توان خرید آنها را بالا برد. تولید انبوه منجر به این شد که در سه سال اول به ۶۰ درصد بازده اتومبیل در ایالات متحده دست یابد. فوردیسم سیستمی متشکل از همزمانی، دقت و تخصص را در شرکت ایجاد کرد که به فوردیسم انجامید. این ایده خلاقانه سبب رونق و شکوفایی آمریکا در سالهای ۱۹۴۰-۱۹۶۰ شد. ایالات متحده در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ شاهد رونق اقتصادی زیادی بود. دوره رشد بین دهه ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ آرامتر شد و نابرابری درآمد افزایش یافت. در این مدت در شکل فوردیسم تغییراتی ایجاد کردند تا شاید سبب رشد اقتصادی شود. سیستم جدید، سیستم انعطاف پذیر یا سیستم مدیریت ژاپنی نام گرفت. از نظر تولید؛ کاهش هزینه اطلاعات، کاهش هزینه بالاسری مدیریت کیفیت، کنترل به موقع موجودی کالا و گروههای کاری بدون سرپرست و از نظر مصرف، جهانی شدن بازارهای کالاهای مصرفی ویژگیهای سیستم انعطاف پذیر است.ازاین رو فوردیسم در سطح اقتصاد کلان با تولید و مصرف انبوه و گسترش بازارهای داخلی (ملی) کشورهای پیشرفته سرمایهداری مترادف است. فوردیسم مستم مداخله دولت در اقتصاد و ایفای نقش فعال از جانب ب انکها در میانجیگری فیمابین متقاضیان سرمایه (یعنی کارفرمایان و خریداران منازل مسی، یا وسایل مصرفی بادوام نظیر اتومبیل) و عرضهکنندگان سرمایه (یعنی صاحبان سپردههای بانکی و نظام اعتباراتی بانکی) بود. این رژیم انباشت سرمایه با اتکا بر مصرف تودهای در بازارهای داخلی (ملی) کشورهای پیشرفته صنعتی و دولت رفاه نتایج درخشانی به همراه آورد که از اهم آنها باید از نرخ رشد میانگین ۵ درصدی برای ۱۶ کشور صنعتی و نیز رونقی طولانی به مدت تقریباً سه دهه با خصلتی فراگیر (مشتمل بر همه کشورهای صنعتی) نام برد. (وهابی،مهرداد 1394, 17)
به این ترتیب فوردیسم نوعی کلنگری سلسلهمراتبی» است. جامعه تضمین میکند که همه در کار جمعی مشارکت داده شوند و منافع را بین همگان تقسیم میکند. ولی این جامعه» به دست مدیران» بخش خصوصی یا دولتی سازماندهی میشود که دنیا را بر اساس دانش» خود بنا میسازند. از این جهت، فوردیسم به مدرنیته» متصل میشود، به مثابه شیوهای بوروکراتیک برای اداره و هدایت و شیوهای عقلگرایانه برای شهرنشینی. ولی برخلاف استالینیسم یا فاشیسم، شکوه و عظمت فوردیسم در دستاوردهای جمعی آن نیست بلکه به واسطهٔ دسترسی همگانی به مصرف انبوه خصوصی است. بنابراین، فوردیسم راه را برای جامعهٔ مرفه باز کرد، یعنی برای نوعی فردگرایی تعمیم یافته که تحت کنترل تبلیغات و مقررات است. (فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم 1392, 15)امادر نهایت اکنون میتوان ارتباط بین خودرو ورشد اقتصادی یا انباشت سرمایه درمقوله اقتصاد ی مطرح است که چرا صنعت خودرو مسلط میشود.در مجموعهٔ گستردهای از گفتمانهای اقتصادی و ی خودروها به عنوان نقش بنیادی درترویج رشد اقتصادی در قرن بیستم دیده می شوندودربازتولید کاپیتالیسم به عنوان یک سیستم نقش دارند.در فوردیسم ارتباط بین رشداقتصادی و حمل و نقل را میتوان در تصور ماشین به عنوان مرکز اشاعه رشد فرض کرد.این نقش در مشروعیت گسترش ماشین جدی بوده وشاید ماشین را به عنوان سمبل پیشرفت برای قرن20توانمند کرده است.نئوکلاسیک ها و طبیعت گرایان از جمله نحله مارکسی اقتصاد ی ازاین جمله است.اما فوردیسم با مکتب لیبرال مرتبط است که غالباً به عنوان سرمایه داری سازماندهی شده (1) معروف است.لذا فوردیسم برمبنای مقررات سرمایه داری (2) به شکل اصولی در ایالات متحده مشتمل بر ائتلافی از مجموعه تگذاری ها ،اقدامات و پروژهها از 1910تا1940 حاکم و در 1970با تفاوتهایی در کشورها درتولیدگسترده و مصرف گسترده انجام شدکه که نقش خودرو را بسیار حیاتی کرد. (paterson 2007, 22)
تعداد شرکتهای فعال در صنعت خودروسازی امریکا در همان سالهای ابتدایی قرن بیستم میلادی به صدها شرکت رسیده بود اما در سالهای پایانی دهه ۱۹۲۰م بازار این صنعت در واقع زیرسلطه ۳کارخانه و ۳نام مطرح در حوزه تولید خودرو امریکا قرار داشت؛ شرکتهای جنرالموتورز، فورد و کرایسلر.
فعالیت جدی صنعت اتومبیلسازی امریکا در پی ۲رویداد مهم و تاثیرگذار ملی و جهانی، نخست دوره رکود و کساد عظیم اقتصادی امریکا در دهه ۳۰م و بهدنبال آن وقوع جنگ دوم جهانی در سالهای پایانی این دهه (۱۹۳۸م) و ادامه این جنگ تا سال ۱۹۴۵ میلادی دچار وقفهای طولانی شد اما با خاموش شدن شعلههای این جنگ خانمانسوز و از نیمه دوم دهه ۴۰میلادی بار دیگر رونق به صنعت خودروسازی امریکا بازگشت، به گونهای که در سال ۱۹۵۰ میلادی یعنی ۵ سال پس از پایان آن جنگ، در مجموع ن۴ / ۳سهچهارم کل تولیدات خودرو در جهان محصول کارخانههای خودروسازی امریکا بود. براساس اطلاعات آماری ثبت شده در آن سال (۱۹۵۰ میلادی) کل خودروهای تولید شده در سراسر جهان به ۱۰ میلیون و ۵۷۷ هزار و ۴۲۶ دستگاه رسیده بود که از این تعداد، ۸میلیون و ۵ هزار و ۸۵۹ خودرو ساخت کشور امریکا بود.صنعت خودروسازی در امریکا در دهه ۱۸۹۰ میلادی حرکت خود را آغاز کرد و با توجه به بزرگی اندازه بازار داخلی و با اتکا به تولید انبوه خودروهای مختلف بهسرعت تبدیل به بزرگترین صنعت اتومبیلسازی در سطح جهان شد.ثبات جایگاه امریکا بهعنوان نخستین کشور تولیدکننده خودرو در جهان در طول ۸۰ سال از سالهای قرن بیستم میلادی تداوم داشت اما سرانجام در سال ۱۹۸۰۰ صنعت خودروسازی ژاپن که دوران شکوفایی خود را از یک دهه پیشتر و با قدرتی فراوان آغاز کرده بود، در ادامه حرکت پرشتاب و جهشگونهاش، از امریکا پیشی گرفت و این کشور را از صدر فهرست بزرگترین تولیدکنندگان خودرو به پایین کشید. (usa history 2017, 2)جریان حضور ژاپن در بازارهای آمریکا تا قرن 21نیز ادامه داردو کماکان بحثهای اشتغال دراین صنعت جدی است. طبق تحقیقاتی که به سفارش انجمن تولیدکنندگان خودروی ژاپن انجام گرفته است، شرکتهای مرتبط با برندهای خودروسازی ژاپنی در سال 2014 حدود 157 هزار شغل در اقتصاد آمریکا ایجاد کردند.شمار کارمندان مرتبط با برندهای ژاپنی 12 درصد رشد کرد و به حدود یک میلیون و 500 هزار نفر بالغ شد و مجموع درآمد آنها با 20 درصد افزایش، به 75 میلیارد و 500 میلیون دلار رسید.در بخش خدمات فروش و پشتیبانی در مقایسه با بخش تولید، درصد اشتغال بالاتر بود اما هر دو بخش از رشد مناسبی برخوردار بودند.این تحقیقات که توسط توماس پروسا، اقتصاددان دانشگاه روتگرز انجام گرفت تأثیر رو به رشد افزایش تولید، فروش و صادرات خودروسازان ژاپنی در آمریکا را بارز میکند.صادرات برندهای ژاپنی از آمریکا در سال 2014 به رکورد 472 هزار دستگاه رسید. همچنین خودروسازان ژاپنی سال گذشته رکورد بالایی از قطعات ساخت آمریکا را خریداری کردند. (مشارکت خودروسازان ژاپنی در اقتصاد آمریکا 1394).این اطلاعات نشان می دهدتا چه حد از دهه 60به بعد بازار ایالات متحده تحت تأثیر ژاپن قرارداشته است و ت درآمریکا را تحت تأثیر قرارداده است.
دهه راهبردی 1970 و 80 صنعت خودرو
قبل از ورود به بحث لازم است ذکرشود عمدهترین بازیگران اقتصاد ی تگذاری تجاری خودرودر ایالات متحده سه شرکت قدرتمند جنرال موتور-فورد و کرایسلر هستند. سه شرکتی که در مجموعهٔ پیچیدهای از روابط توزیع گسترده در 50 ایالت حضور دارند. مسائل مهم راهبردی از دهه 1960 آغاز شد. در اواخر دهه 60 صنایع خودرو ایالات متحده با پیگیری تعرفه پایینتر و آزادسازی رژیم سرمایه گذاری در ژاپن بودندو برهمین مبنا تااوایل دهه 1970 ت تجاری ایالات متحده اولویتی برای دستور کار ی صنایع خودروسازی نداشت. اما با ورود ژاپن به رقابت در صنعت خودرو درآغاز نیمه دهه 1970 فعال گرایی در تگذاری تجاری دردستور کار ی صنایع قرار گرفت. اتحادیه کارگران گرچه در دهه 70 از آزاد سازی حمایت کرد، اما به دلیل رقابت جهانی اولین مطالبه گر مهم برای اعمال تهای حمایت گرایانه بود. (nelson 1996, 27)
ظهور صنعت خودرو ژاپنی در دهه 1960 به شکل بنیادین طبیعت جهان به ویژه رقابت در خودروی آمریکایی را تغییر داددرطی 10 سال ژاپن از رقیبی ضعیف وبخش حمایت شده کمتر از 100000 خودروی مسافری در سال به یکی از بزرگترین ها در جهان تبدیل شدرشدسریع وپایدار تقاضاهای داخلی بربازار صادرات تاثیرگذاشت. نگرش دولت ژاپن عقلایی کردن ساختار تولیدات صنعتی برای تقویت رقابت خارجی بود که از حوصله بحث خارج است. (hout and rapp n.d., P221)افزایش سریع واردات خودرو در 1974اتحادیه را وادار کردتاپیشنهاد منع واردات بدهد.درنیمه سال 1975 اتحادیه از کنگره و وزارت خزانه داری درخواست رسیگی به دامپینگ صادرات خودرو از 7کشور کرد.این قویترین واکنش منفی به شرکای اروپایی بود که مذاکرات توکیو را تهدید می کردودردولت نیکسون انجام میشد.شورای دستمزد و ثبات قیمت گذاری اعلام کردنه تنها شاهدی بر دامپینگ نیست،بلکه واردات قیمتها در ایالات متحده وکمیسیون تجارت جهانی تعدیل میشود.در1976وزارت خزانه داری باحمایت اتحادیه کارگران تصمیم گرفت که حتماً دامپینگ دربرخی موارد وجود داشته باشد (nelson 1996, 29).بخشی از راهبرداتحادیه کارگران تشویق ژاپن به سرمایه گذاری در ایالات متحده بود که قاعدتاً به دلیل استفاده از نیروی کار و اشتغال زایی برای آمریکاییها بود.رقابتها سبب فشار بر تویوتا و داتسون شد.درسال 1979شوک نفتی موجب بیکاری 200هزارنفر در صنعت خودرو شد.عمدهترین مساله مرتبط با خودرو در1979ورشکستگی کرایسلر بود که درمذاکرات موجب ضمانت بدهی 1ونیم میلیاردی دولت برای بازسازی شرکت بود.شوک نفتی کرایسلر را از پای درآوردپس از ایجاد مشکلات متعدد برای کرایسلردر1980 بسیاری از اعضای کنگره تشخیص دادندکه در بحث صنایع باید به عنوان موضوعی ی ورود پیدا کنند.به واقع شرکتهای ایالات متحده توسط شرکتهای رقیب ژاپنی تهدیدمی شدندونقش رقابت غیرمنصفانه دراین فراند به چشم میخورد.پس از جریان واترگیت در اصلاحات کنگره کنترل تگذاری بر ت را کاهش دادو نفوذ لیبرالها برتگذاری تجاری موقعیت اقتصادی را تخریب کرد ورقابت بین المللی برای مطالبات تگذاری تجاری را افزایش داد .دولت کارتر در مقابل حمایت گرایی مقاومت کرد.حمایت گرایی سپس دردولت ریگان و بوش بیشتر شدو حداقل پیشرفت در آزاد سازی صورت گرفت. (nelson 1996, 32)این مساله حمایت از کرایسلر البته بارزترین نمونه ت حمایت گرایانه است که چگونه دولتها درمواقع بحران اقتصادی حل مشکلات را به تهای راهبردی اعلامی در جهان ترجیح میدهند.سپس این دگرگونیها سبب شد در مارس 1980کمیته فرعی مجلس نمایندگان شروع به استماع نظرات نمایندگان صنعت خودرو و اتحادیه کارگران کند.دولت کارترسپس تحت فشار کنگره و صنعت خودرومجموعه ای از حمایتهای اقتصادی برای حمایت از تجارت کوتاه مدت و حمایت از برخی استانداردها را اعلام کرد.اتحادیه کارگران و شرکت فورد اصرار به اقدام ضروری داشتندو کرایسلر که قبلاً کمک دریافت کرده بود با دولت مخالفتی نداشت.در انتخابات بعدی ریگان رئیس جمهور شد که دیدگاهش نزدیک به لیبرالها بود.ریگان برنامه اقتصادی لیبرال و حذف نظارت دولت و کاهش مشارکت دولت دراقتصاد را دنبال کردو برنامه سه سالهای برای صنعت خودرو اعلام کرد.درمجموع عواملی مانندموقعیت ساختاری و نهادی،احساس عمومی،تمایل نهادی،رشد بیکاری سریع ،افزایش موجودی کالا،ظرفیت اضافی قابل توجه و انعکاس این موارد به مطبوعات و همراهمی سریع ژاپن برای به دست گرفتن بازاروضعیت صنعت خودرو را ادراضطرار نشان میداد. (nelson 1996, 34)براین مبنا میتوان نتیجه گرفت ت خودرو ستزی دولت تابعی از استراتژی نظری دولتها بوده است.دولت کارتر با ت آزادسازی در برابر حمایت گرایی مقاومت میکرد.دولت ریگان چون بر راهبرد ضد کمونیسم متمرکز شد ،درسی است تجاری دولت انشعابی بین حامیان گروه تجارت آزاد(ریگان-ویتنبام-استوکمن-شولتز)وگروه بزرگ حمایت گرایان (لویس-بالدریج-بروک-مسه)ایجاد شد که معتقدبودند به صنایع هرچه می خواهندبدهید.سپس درتعامل موجود در1985اجرای ت حمایت گرایانه علیه تولیدات خودرو ژاپنی قدرت گرفت. (nelson 1996, 30)
مباحث اقتصاد ی دهه 70 و 80
دهه 70 و 80 نقطه عطف مسائل اساسی خودرو در ایالات متحده است. نکته کلیدی اقتصاد ی این است که چگونه شرکتها روابط رقابتی خود را بایکدیگر سازماندهی میکنند. مشتری یابی، مالکیت تولید، فناوری تولید و بازاریابی در ارتباط با استانداردسازی هستند. این شرکتها ساختارهای متفاوت تولیدی و روابط بسیار متفاوت در اقتصاد جهانی دارند. برای مثال در همین دههها جنرال موتور 10 تا 15 درصدو کرایسلر 40 تا 50 درصدخروجی دارد. به طورکلی تولیدات خودرو ازمنظر اقتصادی بستگی به توانایی رقابت در هر بازار دارد. فعالیت داخلی آنها درداخل متمرکز بر مقاومت اولیه در مقابل تلاش دولت برای ایجاد مقررات ایمن و سوخت اقتصادی است. آمریکاییها صنعت خودرو را محصولی اولیه از کشورشان می شناسندو بنابراین نگاهی ملی گرایانه به این صنعت وجوددارد، کمااینکه خودرو تاثیرمستقیم بر سایر صنایع ازجمله فولاد و سایر صنایع دارند. اولویت تگذاری تجاری در نیمه دهه 1970 دردستور کار ی نبوده و از نیمه دهه 70 با فشار اتحادیه کارگران تگذاری فعال گرایی در دستور کار قرارگرفت و لذا از دهه 60 تا 80 چند درس مهم و مرتبط با اقتصاد ی میتوان استنتاج کرد:
-صنایع خودروسازی دردهه 1970 با توجه به افزایش رقابت از سوی شرکتهای ژاپنی قادر به واکنش لازم و سریع نبوده و به سمت حکومت چرخش پیدا کردند. هدف دریافت تهای حمایت گرایانه بود، با ایجاد مقررات و سوبسیدکمتر، حکومت محدودیت مستقیم برواردات ژاپنی اعمال کرد. درنتیجه این فشارو تقاضای پایین برای خودرو ومحدودیت تجارت درسال های اولیه اجباری نبود، اما با بازتوانی اقتصاد به جریان سریع تقاضا منجر به اشتغال شد. لذا دراین بند میتوان اظهار کردخودکفایی اقتصادی در تگذاری تجاری قادر به تقویت رژیم خودرو در صنعت ایالات متحده نمیشد، زیرا رقابت در این دههها تبدیل به رقابتی جهانی شد و کشور ناچار باید به سمت منابع بین المللی، سرمایه گذاری چندملیتی ویا مشترک میرفت و حتی مفهوم صنایع ملی خاصیت خود را از دست دادو صنعت خودرو نتوانست مبادرت به مقاومت در موج جهانی کند. حمایت شاید 5 تا 6 سال میتوانست ادامه یابد، اما در نهایت ورود به رژیم جهانی خودرو اجتناب ناپذیر بود. جنرال موتور-کرایسلر و فوردواقعیت جدید برای مشارکت در رژیم اقتصادی جدید را پذیرفتند و خود را با واقعیت وفق دادندگرچه به دولت هم متکی بودند. در دولت نیز سازگاری دولت در حمایت از روابط تجاری لیبرال مشخص شد تعهد به تجارت آزاد چندان کارآمدنیست، گرچه یکی از تهای نیودیل هماهنگی نهادها برای آزاد سازی تجارت بود. میتوان نتیجه گرفت یکی از شکستهای دولت ریگان به ویژه در مقایسه با دولت کارترفقدان رهبری تجارت و دستور کار نظام مندبود. (nelson 1996, 14)
-دربحث حمایت گرایی و ضد حمایت گرایی و با توجه به رژیم میتوان نوشت رژیم مجموعهای از نهادهای رسمی، غیررسمی، هنجارها و مقررات در روابط هریک از اجزای رژیم با خودشان است. زمانی که رژیم در اجرای رضایت و احترام و نظم، کارایی و انصاف شکست میخورد شرکتها و سرمایه گذاران گرفتار رفتاری خواهندشد که همزمان به دگرگونی رژیم منجر میشود. لذا بحران کارگران یقه آبی اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 به طور گسترده برروابط مدیریتی-کارگری تأثیر گذاشت وکارگران صنایع خودروسازی به روشنی بخشی از بحران اجتماعی وسیعتری بودندکه در آن دوره اقتصاد کشور تاثیرگذاشت. (nelson 1996, 151)
-مساله خودرو درآمریکای شمالی دررقابت با ژاپن تعریف شد. در تها تا 1965 با پیمان آپتا (پیمان تجارت محصولات خودرویی) تعریف میشد که از 1988 به پیمان تجارت آزاد آمریکا-کانادا ملحق شد و آپتا وت های مرتبط با آن از دهه 1970 نقش حاشیهای در رژیم خودرو داشت، اما پس از ورود ژاپن به بازار آمریکای شمالی مشارکت کنندگان کلیدی در رژیمها کافتسا و نفتا فعال شدند. نقش آپتا با نفتا با افزوده شدن مکزیک جابجاشد. (nelson 1996, PP177-0)
-فورد، کرایسلر وجنرال موتورزاز بحران اواخر دهه 1970 و دهه 1980 با رقابتی شدن و بین المللی شدن ظهور مجدد کردند. تحولات رقابتی جهان به بازیگران خودروی ایالات متحده اجازه داد تا درسودآوری بازارهای آمریکای شمالی شریک شوندو منجر به فعال گرایی درتگذاری تجاری در دهه 1980 گردید. لذا دو درس عمده از تجربه این دهه میتوان آموخت. ابتدا بهبود در رقابت و رسیدن فعال گرایی تجاری از سطح مصرف کنندگان داخلی به شرکتهای داخلی و خارجی. دراقتصاد ی نیز ت تجاری خودکفایی داخلی دیگر موثرنبود و منجر به رقابت در جهان شد. حمایت گرایی نتوانست در مقابل فرایند جهانی شدن مقاومت کند، گرچه با تأخیر اما واقعیت جدید را پذیرفت. (nelson 1996, P56)
بحران سال 2008 صنعت خودروسازی
معمولاً شکستهای اقتصادی یا شوکهای فروپاشی بازارهای بورس یا کاهش بهای نفت که بر قدرت خرید تأثیر میگذارد، نقطهٔ عطف تحولات و دگرگونیهای اقتصادی میشود. بحران سال 2008 از این جمله است. اولین تأثیر بحران پس از مسکن و امور مالی بر صنعت خودروسازی بودکه موجب مداخله حکومت ایالات متحده به میزانی گسترده شد. ضربه و فشار به صنعت خودرو شدید بود زیرا درکل صنعت در دولت در وضعیت وخیمی بود. زنجیره ارزش 3 خودروساز بزرگ آمریکایی با کاهش شدید مشارکت در بازار مواجه بود و ناتوانی جهانی در حل مشکل و ورشکستگی حاکم بر فروشندگان در مجموع موجب شد تا دولت با حمایت از این شرکتها برابر قانون ورشکستگی به دادن 7/5 میلیارد دلار قرض برای تجهیزسازی مجدد در 2009 از وزارت انرژی برای توسعه کامیونها یا سوخت کاراتر مبادرت کند. (biesebroeck and sturgeon 2011, p202) با توجه به اینکه صنعت خودرو کاملاً ماهیتی جهانی داردو بخشهای تخصصی درپیوند با دولتهای خاص یا محلی پیوند دارد، بحران درآن برزنجیره ارزش جهانی صنعت خودرو تأثیر دارد. خودروها در کارخانجات مرکزی طراحی و در مناطق چندجانبه تولید میشوند. قطعات سازان و فروشندگان به عنوان خرده سیستم نقشی جهانی دارندو در هرمنطقه از جهان محصولات منطقهای گرایش به قطعات مونتاژ برای بازارهای منطقه دارند. فشار ی برای تولید محلی در اروپا یا ایالات متحده سبب شده بازارهای دیگری مثل هند و برزیل ظهور کند. درون مناطق جابجایی سرمایه گذاری تدریجی به سمت استقراربا هزینههای عملیاتی پایینتری دارد، مانند ایالات جنوبی آمریکا و مکزیک در آمریکای شمالی و اسپانیا و شرق اروپا در اروپافبه عنوان مثال سرمایه گذاری فورد و کرایسلر و جنرال موتور در مکزیک و فولکس واگن و پژو در اروپای شرقی. این فشارهای ی برای ایجاد شغل محلی موجب ایجاد مناطق خاص شده است. یکی دیگر از مسائل خودرو جهانی شدن پایگاه قطعات سازان است. امروزه تجهیزات ساختاری و زنجیرهای شامل قطعات موتور هم شده است. از نیمه دهه 80 و 90 قطعه سازان نقش گستردهای در صنعت خودرو یافتند. (biesebroeck و sturgeon 2011, p203) دربحران 2008 یکی از موثرترین لوایح کنگره دراواخر 2000 دردسامبر پس از تقاضاهای چندجانبه کمک مالی دولت توسط روسای 3 شرکت جنرال موتور، فوردو کرایسلردر کنگره بررسی و رد شد، اما قانون بازسازی و مالی صنایع خودرو موسوم به آیفرا لایحه 140 میلیارددلاری اضطراری به خودروسازان اختصاص داد. یک پژوهش به رفتار رأی دهندگان دردومجلس و میزان علائق آنها به این قانون اشاره به گرایش ی رأی دهندگان به علاقه به صنعت خودرو اشاره دارد. (nunnari 2013, 52) به هرحال در بحران 2008 فروش بسیاری از شرکتها کاهش یافت و تا مرز ورشکستگی پیش رفتند. مداخله دولت مورد نیاز جدی بود. مداخله براین استدلال مبتنی بود که مدیریت موضوع ممکن و قابل حل و فصل است. در بحث اشتغال و اتحادیههای کارگری و مشکلات ناشی از ورشکستگی برای حکومت حساسیت بسیار حاد است. واکنش عقلانی ادامه کار صنعت خودرو را تضمین میکند. تقاضای خودرو به عنوان راهی سودمند برای انباشت تقاضا محسوب میشود و در بحث سوخت، قیمت و آلودگی سوختی مزایای محیط زیستی دارد. لذا باید به سایر کشورها هم کمک ضمانتی اعتباری کرد. مهمترین درس این بحران این بود که ناسیونالیسم اقتصادی در صنعت خودرو نمیتواند نادیده گرفته شودو نیاز به حمایت ملی دارد. منافع چینیها هم در خودروسازی مهم خواهد بود. (biesebroeck و sturgeon 2011, 240)درس مهم بحران سال 2008 مربوط به شرکت جنرال موتور است. جنرال موتور یکی از غولهای صنعت خودروسازی آمریکا است که با در نظر گرفتن مشاغل وابسته، درآمد دو میلیون نفر در آمریکا به نوعی وابسته به این شرکت است.این شرکت پس از گذشت سه سال، در سه ماهه نخست 2010 اعلام سوددهی کرد.کمپانی جنرال موتور در سال 2006 در رده بندی Fortune 500 سومین شرکت پردرآمد و بزرگترین خودروساز دنیا بوده است. شرکت GM در 34 کشور دنیا تولید میکرد و محصولاتش به 190 کشور صادر میشد، ولی در همین سال اعلام 10 میلیارد دلار زیان کرد. روند صعودی زیاندهی این شرکت که از سال 2006 آغاز شده بود در سال 2008 با کاهش فروش ناشی از رکود بازارهای مالی و افزایش قیمت سوخت به اوج خود رسید تا جایی که در اول ژوئن 2009 اعلام ورشکستگی کرد و برای ماده 11 قانون ورشکستگی آمریکا درخواست داد تا موقتاً تحت حمایت و پشتیبانی دولت قرار گیرد. در نتیجه 60 درصد از سهام شرکت به دولت آمریکا و 5/12 درصد آن به دولت کانادا منتقل شد. در زمان ورشکستگی، این شرکت 95 میلیارد دلار بدهی داشت. دلایل سقوط GM را به طور خلاصه میتوان عوامل زیر دانست:
• سازمانهایی که شکست میخورند عموماً در برههای گرفتار نوعی غرور ناشی از موفقیت شدهاند. مدیران جنرال موتور به دلیل فروش بالایی که در آمریکا داشتند تا آنجا پیش رفته بودند که در طراحی محصولات خود دچار این پیش فرض شده بودند که آمریکاییها همیشه به آنها وفادار خواهند بود. در سال 2006 زمانی که یکی از اعضای هیات مدیره به نام جری یورک نسبت به اشتباهات فاحش استراتژیک GM هشدار داد، با بیتوجهی محض مواجه شده بود. مدیران GM در دهه 90 به این نکته پی بردند که مردم حاضر هستند از خودروهای شاسیبلند و وانتهای بزرگ به جای ماشینهای شخصی استفاده کنند ولی با گذشت 10 سال در دهه اول هزاره سوم این گرایش کاهش پیدا کرد. اما نگرش ناشی از تکبر باعث شده بود که به جای تمرکز بر مشتریان و برآوردن نیاز و خواست آنها، بر خودروهایی تمرکز کند که GM با آنها شناخته میشد.
• مدیریت در خلأ و بیتوجهی به محیط خارجی و عدم نوآوری را میتوان یکی دیگر از دلایل سقوط جنرال موتور دانست. بیتوجهی به رقابت باعث شده بود هرسال سهم بازار این شرکت کاهش پیدا کند. دهه گذشته با اقبال گسترده نسبت به خودروهای هیبریدی و الکتریکی همراه بود. تویوتا به عنوان بزرگترین رقیب GM، تحقیق در زمینه این خودروها را از دهه 90 آغاز کرده بود. GM زمانی که دچار ضعف مالی شد و بیشترین نیاز را به نوآوری داشت، برای کاهش هزینهها، برنامه تحقیق و توسعه در مورد خودروهای هیبریدی را کنار گذاشت و به این ترتیب با عقب ماندن از رقبا بیشترین ضربه را به آینده خود وارد کرد. در نتیجه این ت در سال 2007 و 2008 با افزایش قیمت سوخت ضربه بسیار بزرگی به شرکت وارد گشت. بیتوجهی به رقابت نه تنها باعث کاهش تمرکز شرکت بر نوآوری شده بود، بلکه باعث شده بود به دلیل هزینههای تولید بالا و نداشتن هیچ برنامهای برای برونسپاری در مناطقی از دنیا که هزینه تولید پایین است، بهرهوری و حاشیه سود نسبت به رقبا بسیار پایین باشد.
• آلفرد اسلوان را میتوان پدر شرکت جنرالموتورز دانست. وی که با سبک مدیریت خود در دهه 20 و 30 و در زمان رکود بزرگ، این شرکت را به یکی از سازمانهای موفق دنیا تبدیل کرده بود زمانی ابراز داشت: وقتی شرکتها نیاز به رشد ندارند، ولی طمع برای رشد دارند، اتفاقات بسیار بدی رخ خواهد داد.» عدم توجه به این گفته اسلوان باعث شده بود که شرکت برای افزایش سود، محصولات گوناگونی با خصوصیات مشابه ولی تحت نامهای متفاوت داشته باشد. هریک از شرکتهای بزرگ خودروسازی دنیا در کلیه محصولات خود به دنبال کسب مزیت در یک زمینه خاص و مشخص هستند. تویوتا بر قابلیت اطمینان و امنیت خودرو، بیامو بر سرعت و قابلیت رانندگی و مرسدس بر سبک مهندسی خودروهایش تمرکز دارد. ولی GM شرکتی بود که تصمیم داشت همه چیز برای همه کس باشد. این ت باعث شد سازمان، با جستوخیزهای نامنظم به زمینههایی بپردازد که نمیتوانست در آن بزرگ یا ممتاز شود و با پیگیری نامنظم چیزهای بزرگتر و خواستههای بیشتر، خلاقیتی که باعث موفقیتش شده بود را نیز از دست بدهد. تولید محصولات در هر زمینهای و با هر خصوصیتی و عدم توجه به بخشبندی بازار، منجر به فقدان مزیت رقابتی و نداشتن تمایز با دیگر رقبا گشته بود. GM یکبار دیگر و در سالهای نخست خود نیز این اشتباه را کرده بود. سازمانهایی که از اشتباهات خود درس نمیگیرند ناگزیر به تکرار آنند. استراتژی قبل از آنکه مجموعه فعالیتهایی باشد که منجر به موفقیت میشوند، شناسایی مجموعه کارهایی است که نباید انجام شوند.
• تهای مالی اشتباه یکی دیگر از دلایل سقوط GM بود. داشتن یک مولد نقدینگی میتواند یک استراتژی مناسب برای هر سازمانی باشد تا در مواقع بحرانی به کمک شرکت بیاید. این مولد نقدینگی برای GM موسسهای مالی و اعتباری به نام GMAC بود که یکی از مؤسسات زیرمجموعه GM بود. اما وابستگی شرکت به این موسسه که نقدینگی و سود بالایی به همراه داشت باعث شده بود شرکت ضعف در زمینه فعالیت اصلی خود را کمتر احساس کند. همچنین در سال 2006 که شرکت دچار زیان فراوانی شد مدیران GM یکی از بزرگترین اشتباهات استراتژیک خود را انجام دادند و با فروش 51 درصد این موسسه ضربه بزرگی به سازمان وارد کردند. پاداشهای مالی سنگین و حقوقهای بازنشستگی بسیار بالا و نامتعارف با هدف افزایش جذابیت کار در این سازمان باعث شده بود سازمان نسبت به نوسانات اقتصادی و بازار بسیار آسیبپذیر شود.
جنرال موتور پس از اعلام ورشکستگی دست به تغییر ساختار گستردهای زد. در سه ماهه نخست سال جاری میلادی پس از 3 سال اعلام سوددهی کرد و در 26 آبان سال جاری، 16 ماه پس از ورشکستگی، مجدداً به بازار سهام بازگشت. استراتژیهای عمده بازگشت GM را میتوان به طور خلاصه به شرح زیر دانست:
• قبل از اعلام ورشکستگی، جنرال موتور دارای یک ساختار سازمانی بسیار ضعیف به شکل کاملاً عمودی و فرهنگ دیوانسالارانه بود که مانع بسیار بزرگی در مقابل تغییرات بود و چابکی و سرعت سازمان را به میزان زیادی کاهش میداد. تغییرات بسیار گستردهای در ساختار درون سازمانی ایجاد شد تا با تکیه بر تیمهای کاری، سرعت انجام کارها و واکنش سازمان به تحولات بازار بهبود یابد.
• تمرکز بر خودروهای کم مصرف یکی از برنامههای GM است. این شرکت برنامههای بسیار وسیعی برای تولید خودروهای هیبریدی و خودروهای با سوخت انعطافپذیر (خودروهایی که سوختشان ترکیبی از بنزین و الکل است) دارد، به طوری که پیشبینی میشود تا سال 2012 نیمی از خودروهای این سازمان از نوع سوخت انعطاف پذیر باشد. همچنین با تمرکز بر تحقیق و توسعه در زمینه خودروهای هیدروژنی جنرال موتور قصد دارد دست به ایجاد تمایز در بین رقبای خود بزند تا به این ترتیب بخشی از بازار که رقابت کمتری در آن وجود دارد را از آن خود کند.
• ساختاردهی مجدد برندها در کنار کاهش هزینه یکی دیگر از برنامههای GM در 16 ماه گذشته بوده است. ساب، ساترن وهامر کنار گذاشته شدهاند و تمرکز سازمان فقط بر محصولات خاصی قرار گرفته است. یک سازمان در صورتی به موفقیت میرسد که کلیه استراتژیهایش در یک راستا باشد. از همین رو با وجود آنکه خودرویهامر پرسودترین محصول شرکت بود، اما تولید آن به دلیل مغایرت با استراتژی خودروهای کممصرف متوقف شد. همچنین برای کاهش هزینه، تعداد کارخانجات و تعداد نمایندگیهای شرکت کاهش پیدا کرده است و همچنین GM برنامههایی برای فروش محصولات خود بهصورت آنلاین دارد.
در انتها باید به ذکر این نکته پرداخت که جنرال موتور به دنبال آن است که با برونسپاری قطعات غیرکلیدی خود هزینههای تولیدی را کاهش دهد تا بازارهای نوظهوری چون چین، هند و آمریکای جنوبی را بیش از پیش از آن خود کند. همچنین این شرکت برنامههای بسیار گستردهای برای مشارکت مشتریان در تصویرسازی در زمینه بازاریابی در آینده دارد تا از طریق تعامل با مشتریان نیازهای آنان را به سرعت شناسایی کند. مدیران کنونی جنرال موتور به خوبی دریافتهاند که تنها عامل ثابت در جهان، تغییر است، پس باید انعطافپذیر بود. (ابوترابی 1389)
عملکرد دوباره دولت فدرال ایالات متحده در بحران 2008 مجدداً ثابت کرد این کشور علیرغم حمایت شدید راهبردی از ساختار لیبرالیسم و فضای رقابتی هرزمان صنعت خود را در معرض خطر ببیندبه ت حمایت گرایانه رجوع خواهد کرد.
مسائل جدید صنعت خودرو
خودروهای نسل جدیددر حال تغییر به سمت الکتریکی و برقی است. درگزارشی تحت عنوان چشم انداز مثبت برای آینده مزایایی از جمله سوخت کارآمدتر، مشکل افزایش قیمت نفت و بنزین، بهبود شاخصهای اقتصادی از جمله نرخ بیکاری، تولیدناخالص داخلی، تمایل مصرف کنندگان در آمریکای شمالی، رعایت مقررات پاکیزگی هوا برشمردهاند. اما خطراتی مانند نرخ بهره و افزایش آن توسط بانک فدرال رزرو و تأثیر برتقاضای خودرو دربازار و بازارهای ریسک منفی اروپا و تغییرات پیشنهادی در نفتا و فراخوان محلی سازی دولت دونالد ترامپ در کشور که تأثیر منفی بردرآمد و حاشیه بازیگران اصلی صنعت خواهدداشت. تغییرات ی مربوط به قول ترامپ برای مذاکرات مجدد در نفتا با کانادا و مکزیک و تکتیک های تهاجمی وضعیت پرابهامی ایجاد کرده است. تگذاری تجاری علیه مکزیک، چین و دیگر کشورها ممکن است تعرفه واردات راافزایش دهد و مشکلاتی برای 3 شرکت آمریکایی ایجاد کند. (Anand 2017, 5) مساله مهم در صنعت خودرو بحث پیمان نفتا است. پیمان تجارت آزاد آمریکای شمالی بیش از ۲۳ سال قدمت دارد. این توافق، ارتباطات اقتصادی آمریکا، کانادا و مکزیک را با یکدیگر تنظیم کرده و موجب تقویت صنعت خودروی این کشورها، در بازار رقابت جهانی شده است. اما درچهارمین دور مذاکرات تجدید نظر در مفاد این پیمان، مذاکرهکنندگان آمریکایی در این گفتوگوها موضعی سرسختانه اتخاذ کردهاند که سبب ناخرسندی شرکای تجاری آمریکا شده و صنعت خودروسازی آمریکا را نیز در شرایط بغرنجی قرار داده است. درخواست طرف آمریکایی برای اعمال قوانین سختگیرانه گمرکی در صدر مواضع مناقشه برانگیزی است که ادامه حیات این توافق را تهدید میکند. پیش از این، خودروهایی که حداقل ۵/ ۶۲ درصد از قطعات آن از کشورهای عضو پیمان تأمین شده بود، بدون پرداخت عوارض گمرکی به آمریکا وارد میشد. اکنون آمریکا قصد دارد این رقم را به ۸۵ درصد افزایش دهد. طبق پیشنهاد آمریکا، تنها خودروهایی مشمول معافیتهای گمرکی خواهند شد که لااقل ۵۰ درصد قطعات آنها نیز مستقیماً از ایالاتمتحده آمریکا تأمین شده باشد. این موضعگیری، موجب نگرانی روزافزون فعالان صنعت خودرو در آمریکا شده است. برای خودروسازان آمریکایی، لغو نفتا فعالیت زنجیرههای تأمین را با مشکل مواجه خواهد ساخت و هزینه تولید خودرو را افزایش خواهد داد. مقامات خودروسازی آمریکا اعلام کردهاند، در نهایت با این شرایط تطبیق خواهند یافت، اما در فرآیند تطبیق، منافع خود را بر حفظ مشاغل و حیثیت ی ترامپ مقدم خواهند شمرد و دیگر خود را موظف نمیدانند که با وعده سرمایهگذاری و تولید در آمریکا، رئیسجمهوری را خشنود سازند، زیرا این وعدهها به امید ثابت ماندن تعرفهها، بخشودگی مالیاتی صنایع و کاهش قوانین داده شده بود. خودروسازان کماکان به ارائه خدمات به مشتریان آمریکایی خود ادامه خواهند داد اما مزیتی برای سرمایهگذاری در این کشور در نظر نخواهند گرفت. در عوض، آنها ورود قطعات و مونتاژ خودروها را در کشوری انجام خواهند داد که کارآیی و سود بیشتری عایدشان شود. کانتیننتال آ گ، غول صنعت تأمین قطعات خودرو، طی پنج سال گذشته، بیش از ۵ میلیارد دلار در آمریکا سرمایهگذاری کرده است. اما این شرکت اعلام کرده است در صورت افزایش هزینههای تولید، در نتیجه لغو نفتا، روند سرمایهگذاری در آمریکا را متوقف خواهد کرد. یان ماسلمان، مدیر آلمانی بخش مراودات دولتی این شرکت، به قوانین درخواستی دولت ترامپ اشاره دارد که تعرفه سنگینی بر واردات قطعات الکترونیکی از آسیا اعمال خواهد کرد. قطعات الکترونیکی پس از ورود به آمریکا در ساخت بخشهای مختلف خودرو به کار میروند. او میگوید: در صورتی که مذاکرات مجدد موجب حذف معافیتهای گمرکی شود، کل توافق برای ما از بین رفته است.» اما نمایندگان دولت ترامپ در دور اخیر مذاکرات نشان دادند که برای عبور از خط قرمزهایی که مکزیک، کانادا و مدیران خودروسازیها در نظر دارند، تردیدی به خود راه نخواهند داد. خودروسازان در صددند که عطای تولید در آمریکا را به لقایش ببخشند و خودروهای سواری را با پرداخت تعرفه گمرکی ۵/ ۲ درصدی، از مبادی قانونی وارد کنند. اما پذیرش تعرفه ۲۵ درصدی ورود وانت که بخش عمده بازار آمریکا را تشکیل میدهد، شوک بزرگی برای خودروسازان خواهد بود. آینده بدون نفتا
متولیان تولید، اغلب چنین استدلال میکنند که نفتا، موجب تقویت موضع رقابتی اقتصاد آمریکا میشود. از دست رفتن مزایای تجارت آزاد نفتا، عوارض گمرکی ۱۰۰ میلیارد دلاری را بر صنایع خودروسازی آمریکا تحمیل خواهد کرد. در غیاب نفتا، خودروسازان انگیزهای برای سرمایهگذاری در منطقه نخواهند داشت. کارخانههای مونتاژ خودرو به چین، تایلند، یا هند منتقل خواهند شد. این کارخانهها قطعات مورد نیاز خود را از لهستان،
Strategic Council Online: US discontent with Adel Abdul Mahdi’s foreign policy shift toward China and Russia and the issue of the Resistance are among the factors fueling the recent protests in Iraq.
Hadi Alami Fariman – Foreign Policy Expert
Demonstrations in Baghdad and some other Iraqi provinces began on Tuesday, October 1in protest to corruption and unemployment, but quickly derailed from its main cause and entered political and sectarian phase, leading to clashes between demonstrators and security forces. Following these developments, the Iraqi government, at the request of the Iraqi people and the Supreme Religious Authority, who called for urgent consideration of the rightful demands of the peaceful demonstrators, announced an immediate package of reforms in the framework of the expectations of the Supreme Religious Authority and the demands of the people. This helped the protesters calm down to some extent but it will depend on the mechanism of implementing these reforms and their continuity.
The demonstrations have eased in recent days due to the pledge of reforms by the government of Adel Abdul Mahdi and some arrests, but the important point is that failure to carry out structural reforms will keep the demands like fire under the ashes which could inflame at any moment.
It should also be noted that Iraq has a mosaic identity and structure, and it seems that the ultimate solution to its current state of passage from today’s crisis can be adapted from consociational democracy, a kind of democracy that is specific to heterogeneous or multicultural societies. In fact, the only way Iraqis can get out of the crisis is to increase political participation. On the other hand, given the characteristics of good governance, women, youth, and all walks of life, when looking at and examining a government, pay particular attention to its effectiveness.
Therefore, the Iraqi government must consider a few things in order to satisfy its people; first, it is the question of transparency that should be applied to the highest level in the oil states. The other is accountability. The issue of combating corruption and the use of clean elements with a good track record in the fight against corruption also issues the Iraqi government must pay close attention to.
In addition, it should be noted that in such conditions of protest, opportunistic and vengeful groups with political and security grudges quickly activate passive faults, spanning a variety of spectrums. These include the surviving Baathists from the time of Saddam Hossein, elements of ISIS or their loyalists, and regional and global powers such as the United States or the Israeli regime, which have sparked and intensified these protests to accomplish their specific goals. Therefore, external interference has always existed in the state of protests against domestic issues in any country.
On the other hand, some believe that world powers, as well as some regional powers, are in competition to overthrow the Iraqi government, which has faced a foreign conspiracy. Meanwhile, mention can be made of US discontent with Adel Abdul Mahdi’s foreign policy toward China and Russia, or the question of Resistance. This can be explained within the strategic competition between foreign powers.
Iraq has always been the scene of cold war rivalries between the former Soviet Union and the United States during Saddam and before him, and these rivalries have turned violent because of rich oil resources.
Now inside Iraq, probably because of involvement of Russia and China as effective actors in Iraq, these reactions will be natural because China is now a focal point in US national security doctrine, and Americans are watching China everywhere. However, to have a sound understanding of Iraq, a set of diverse domestic, foreign, and regional factors should be taken into consideration.
شورای راهبردی آنلاین – یادداشت: نیتی آمریکا از ت خارجی عادل عبدالمهدی در گرایش به چین و روسیه و مساله مقاومت از جمله عوامل تشدید اعتراضات اخیر در عراق است.
هادی اعلمیفریمان – کارشناس ت خارجی
تظاهرات در بغداد و برخی استانهای دیگر عراق از روز سهشنبه نهم مهر ماه در اعتراض به فساد و بیکاری آغاز شد، اما به سرعت با خروج از مسیر مطالبات اصلی، وارد فاز ی و فرقهای شد و به درگیری میان تظاهرات کنندگان با نیروهای امنیتی انجامید. به دنبال این تحولات، دولت عراق به درخواست ملت عراق و مرجعیت عالی دینی که خواهان رسیدگی فوری به مطالبات برحق تظاهرکنندگان مسالمت آمیز بود، بستههای اجرایی فوری را در چارچوب انتظارات مرجعیت عالی دینی و مطالبات مردمی اعلام کرد و به این ترتیب فعلا شاهد فروکش کردن این اعتراضات هستیم. البته تداوم این وضعیت به چگونگی انجام اصلاحات و استمرار آن بستگی دارد.
درواقع در روزهای اخیر با توجه به تعهد و قول اصلاحات از سوی دولت عادل عبدالمهدی و برخی دستگیریها، تظاهرات فروکش کرده است، اما نکته مهم این است که عدم انجام اصلاحات ساختاری موجب خواهد شد مطالبات به صورت آتش زیر خاکستر باقی بماند که هر لحظه امکان برافروختن آن وجود خواهد داشت. همچنین باید توجه شود که عراق دارای هویت و ساختاری موزاییکی است و به نظر می رسد راه حل نهایی عبور این کشور از بحران امروز را میتوان از دموکراسی انجمنی اقتباس کرد؛ نوعی از دموکراسی که مختص جوامع غیرمتجانس یا چند فرهنگی است. درواقع تنها راهی که عراقیها میتوانند برای برون رفت از بحرانها در پیش گیرند، افزایش مشارکت ی است. از سوی دیگر، اگر ویژگیهای حکمرانی خوب را در نظر بگیریم، ن، جوانان و همه اقشار مردم هنگامی که به یک حکومت مینگرند و آن را مورد بررسی قرار می دهند، به کارآمدی آن توجه ویژه دارند.
لذا دولت عراق باید چند نکته را برای جلب رضایت ملت خود مدنظر داشته باشد؛ نخست مسئله شفافیت است که در دولتهای نفتی باید به بالاترین وجه اعمال شود. دیگری، موضوع پاسخگویی است. همچنین مسئله مبارزه با فساد و به کارگیری عناصر پاکدست و دارای سابقه خوب در مبارزه با فساد نیز از جمله مواردی است که دولت عراق باید به آن توجه جدی معطوف دارد.
علاوه براین باید توجه داشت که همواره در چنین شرایط اعتراضی، گروههای فرصتطلب و انتقامجوی دارای کینههای ی و امنیتی به سرعت گسلهای غیرفعال را فعال میکنند؛ گروههایی که طیفهای مختلفی را دربرمیگیرند. از جمله میتوان به بعثیهای بازمانده از دوره صدام، عناصر داعش یا وفاداران آنها و قدرتهای منطقهای و جهانی مانند آمریکا یا رژیم اسرائیل اشاره کرد که برای اجرای اهداف خاص خود به این اعتراضات دامن میزنند و بر شدت آن میافزایند. بنابراین دخالت خارجی در وضعیت اعتراض به مسائل داخلی در هر کشوری، همواره وجود داشته و متصور است. از سوی دیگر برخی بر این باورند که قدرتهای جهانی و نیز برخی قدرتهای منطقهای در رقابت هستند تا دولت عراق را سرنگون کنند و این دولت با یک توطئه خارجی مواجه شده است. در این بین میتوان به نیتی آمریکا از ت خارجی عادل عبدالمهدی در گرایش به چین و روسیه و یا مساله مقاومت اشاره کرد. این نکته با توجه به رقابتهای استراتژیک قدرتهای خارجی قابل تبیین است. عراق همواره در دوره صدام و ماقبل او صحنه رقابتهای منبعث از جنگ سرد بین شوروی سابق و ایالات متحده بوده است و این رقابتها بیشتر به دلیل منابع غنی نفت، ماهیتی خشونتبار یافته است. اکنون در داخل عراق احتمالا به دلیل ورود روسیه و چین به عنوان بازیگری موثر در این کشور، این واکنشها طبیعی خواهد بود؛ زیرا چین در دکترین امنیت ملی ایالات متحده اکنون بازیگری کانونی به شمار میرود و آمریکاییها در همه جای دنیا در رصد و تعقیب چین فعال هستند. به هر حال برای بررسی تحولات دقیق عراق به مجموعهای از مولفههای گوناگون داخلی، خارجی و منطقهای نیاز است تا بتوان درک مناسبی را به دست آورد.
برابر تئوری های انقلاب؛ اعتراضات مردمی از بحران ناکارآمدی،بحران عدالت،ناکامی های ملی گرایانه ویا ناتوانی درتامین رفاه مردم،وجود فساد،محرومیت های ی واقتصادی وبیکاری منجر به فقر ناشی می شود.اما آنچه امروز در عراق، شاهد آن هستیم را می توان در مثلثی از بحران عدالت،فقدان ملی گرایی و محرومیت اقتصادی به علاوه رقابت قدرت ها بر سر منابع تفسیرکرد
سرزمین کهن عراق سالیان طولانی است که با رانت نفتی اداره می شود؛ از این منظروابستگی به نفت وداشتن اقتصاد تک محصولی، اثرات بسیار جدی و مهم در مباحث اقتصادی، ت داخلی و خارجی و ساخت درونی این کشور گذاشته است.ساختار نفتی از زمان آغاز استخراج نفت در عراق تا امروز جامعه ای منطبق با انسان هیدروکربنی خاورمیانه ای را شکل داده و هویت دار کرده است که هیچ ارتباطی با سایر هویت های دیگر نداردو اگر هم ارتباط داشته باشد،هویتی متناقض است.رقابت بر سر منابع قدرت و ثروت در عراق در دوره صدام حسین هم ماهیتی منطقه ای و هم بین المللی داشت.ساختار ی صدام در عراق، باوجودآنکه او شخصا فاقد رویکردی ایدئولوژیک بود، اما مرکز تگذاری کشور وابسته ودر اختیار سنیان بود و صدام نیز به عنوان کانون اصلی، منابع وکشورراحکمرانی می کرد. پس از سقوط صدام و فروپاشی حکومت او،باتغییر وجابجایی قدرت، شیعیان کانون تگذاری عراق را در اختیار گرفتند و به این ترتیب، بخشی از اهل سنت-خواه،ناخواه، در حاشیه قرار گرفتند.
اکنون درمرحله ی جابجایی تدریجی قدرت از دوساختار ایدئولوژیک پیشینی و متاخر دارای هوادار و توانمند در بسیج عمومی و دارای حامیان منطقه ای در عراق امروز می باشیم.بحران اخیر در عراق و شورش های عمومی وضعیت و ویژگی متفاوتی دارد که تنها در قالب ادارک وضعیت فعلی جهان منطبق با تکنولوژی رسانه ای،جوان گرایی وآگاهی طبقاتی نیروهای سابقا منفعل و درحاشیه قابل فهم است. این تغییر و جابجایی فکری و قالب عملی آن را می توان فراتر از ایدئولوژی نام نهاد.نوعی اندیشه که تنها به کارآمدی حکومت ها فراتر از نوع و ساختار ایدئولوژیک می نگرد.مجموع این شواهد نشان می دهد تغییر شیفت از اهل سنت و شیعیان به سمت و سوی عدالت خواهی محض، شفافیت گرایی و مطالبه پاسخگویی برای حل مشکلات این کشور، در حال انجام است.امروز جوانان بدون نگاه به احزاب و شخصیت ها مطالبه گر هستند.البته تحلیل های متفاوت دیگری نیز مطرح است.برخی بر این باورند که قدرت های جهانی و نیزبرخی قدرت های منطقه ای در رقابتی هستند تا دولت عمدتا شیعه متمایل به جمهوری اسلامی سرنگون شود. در این مسائل اعتراضی،بسیار روشن است که گروه هایی فرصت طلب به سرعت گسل های غیرفعال را فعال می کنند؛ گروه هایی که طیف های مختلفی را دربرمی گیرند و ازآنجمله می توان به بعثی های بازمانده از دوره صدام،عناصر داعش یا وفاداران او و قدرت های منطقه ای و قدرت های جهانی که برای اجرای اهداف خود، به این اعتراضات دامن می زنند و بر شدت آن می افزایند.
بنابراین دخالت خارجی در وضعیت اعتراض به مسائل داخلی در هر کشوری، همواره وجود داشته و متصور است و این به تنهایی نمی تواند عامل محرک برای شکل گیری اعتراضات باشد. در این میان، برخی تحلیل گران آتش زدن پرچم کشورها در جنبش های اعتراضی را نشانه قوی بر خشم مردم به دخالت کشورها در امور داخلی یک کشور برمی شمرند، حال آنکه همواره عناصری از احساسات ناسیونالیستی هم در این جنبش های اعتراضی قابل مشاهده است. در عراق نیزبه نظر می رسد معترضان حامل احساسات ناسیونالیستی هستند که با مطالبه گری عدالت همراه شده و در واقع میان دو مولفه احساسات ناسیونالیستی و مطالبه گری عدالت، همپیوندی به وجود آمده است. از سوی دیگر، برخی تحلیل گران به این اعتراضات درعراق نام بهار عربی می دهند، اما باور نگارنده بر این است که وضعیت امروز این کشور از آنچه بهار عربی خوانده می شود عبور کرده و نه تنها ملت عراق که همه ملت ها به دنبال جریان عدالت محض در حکومت ها هستند. به این مفهوم که سیستم حکومتی شکل گیرد که حاکمان شبیه مردم باشند. و به نحوی از همه اشتباهات و خطاهای که حکام انجام می دهند و در سایه آن به قدرت و ثروت دست می یابند، دوری کنند.این موضوع امروز با نوعی از شکل حکمرانی خوب مورد مطالبه ی ملت هاست. برخی دیگر نیز آنچه در عراق به وجود آمده را به موضوع اربعین وتلاش برای مسکوت نگاه داشتن آن نسبت می دهند،هر تفسیری که از جریان این شورش ها داشته باشیم،شواهد متناقض آن نیز قابل ارزیابی است.
یکی از شواهد نگاه فراتر از ایدئولوژی جوانانی درعرصه رسانه ها هستند و هیچ گونه شواهدی از بی احترامی به اهل بیت دردست نیست،زیرا بخش زیادی از مطالبه گران از شیعیان هستند،لذا شاید نگرشی عرفی و سنتی به مذهب در جریان باشد. اما با رویکردی واقع بینانه نسبت به عراق، به نظر می رسد مسئله اصلی که آتش اعتراضات اخیر را روشن کرده، فساد درونی هم پیوند با دولت رانتیردر این کشور است و نحوه پیشبرد اصلاحات اساسی از سوی دولت عادل عبدالمهدی، می تواند از شدت و تداوم اعتراضات بکاهد.حال این سوال مطرح است که آیا این اقدامات می تواند منتج به نتیجه مثبت شود؟ در پاسخ به این پرسش، ابتدا باید به این موضوع توجه شود که عراق دارای هویت و ساختاری موزاییکی است و به نظر می رسد راه حل نهایی عبور این کشور از بحران امروز را میتوان از دموکراسی انجمنی (Constitutional Democracy)اقتباس کرد؛ نوعی از دموکراسی که مختص جوامع غیرمتجانس یا چند فرهنگی است. درواقع تنها راهی که عراقی ها می توانند برای برون رفت از بحران ها در پیش گیرند، افزایش مشارکت ی است.از سوی دیگر، اگر ویژگی های حکمرانی خوب را درنظر بگیریم، ن، جوانان و همه اقشار مردم هنگامی که به یک حکومت می نگرند و آن را مورد بررسی قرار می دهند، به کارآمدی آن توجه ویژه دارند. بی شک کارآمدی فراتر از مسائل ایدئولوژیک است و امروز مطالبات معترضان عراقی نیز صرفا بر کارآمدی حکومت و میزان پاسخگویی آن متمرکز است. یکی از ویژگی هایی که در حرکت اعتراضی اخیر در عراق مشاهده می کنیم، نفی احزاب و اشخاص ذی نفوذ از سوی معترضان است زیرا آنان را ازجمله سوءاستفاده کنندگان مقام و جایگاه خود می دانند از این رو موضوع گذر از احزاب»، در نتیجه این اعتراضات در حال شکل گیری است.
آتش زدن دفاتر احزاب، رومه ها و . نشانه ای از این امر است و تایید کننده آنکه معترضان به دنبال مطالبات عدالت جویانه محض خود هستند. عراق چه با دولت شیعی و چه با دولت اهل سنت ویا ترکیبی از ائتلاف ها، راهی نخواهد داشت مگر آنکه چند مسئله را در دولت های نفتی خود درنظر گیرد؛ نخست مسئله شفافیت است که در دولت های نفتی باید به بالاترین وجه اعمال شود. دیگری، موضوع پاسخگویی است. همچنین مسئله مبارزه با فساد و به کارگیری عناصر پاکدست و دارای سابقه خوب در مبارزه با فساد نیز ازجمله مواردی است که دولت عراق باید به آن توجه جدی معطوف دارد. بر این اساس به نظر می رسد حرکتی که عبدالمهدی در مواجهه با معترضان تحت عنوان بسته های پیشنهادی حاوی برخی مزایا در نظر گرفته و آغاز کرده است، حتی در کوتاه مدت نیز نمی تواند پاسخگوی مطالبات معترضان باشد. تنها پاسخی که می تواند دولت او به جامعه مخابره کند و آبی بر آتش اعتراضات باشد، آن است که شفافیت، پاسخگویی،مبارزه با هرفساد و حکمرانی خوب را به شکلی قابل قبول در سیستم ی خود اعمال کند.برای نتیجه گیری نهایی شما را تنها به عنوان مقاله عباس کاظم و نکته پایانی مقاله او ارجاع می دهم .او در مقاله آن سوی بلای نفت:دولت ثروتمند وجامعه تهیدست عراق می نویسد:"بنابراین عراقی ها باید همزمان برای بهبود زیرساخت صنعت نفت خودشان وپیشرفت نظام اداره گری شان برای استفاده بهینه ازدرآمدهای افزایش یافته توازن برقرار کنند.برپای نهادهای ی موثر،پاسخگو بودن ی و اقتصادی رژیم که تاامروز تقریبا نشانی ازآن درعراق از آن نبوده است، حکمرانی را تضمین خواهدکرد.عراقی ها جزو بی بهره ترین مردم از خدمات و ناایمن ترین وفقیرترین مردم جهان هستند."
منتشر شده در هفته نامه تجارت فردا
Strategic Council Online: The United States is currently trying to somehow cripple the economic structure of Venezuela through the integrated sanctions system, prompting the people to revolt and overthrow Nicolas Maduro and bring the opposition to power.
Hadi Alami Fariman – Latin American Affairs expert
U.S. President Donald Trump imposed a freeze on all Venezuelan government assets in the United States (August 6). All property and interests in property of the Government of Venezuela that are in the United States … are blocked and may not be transferred, paid, exported, withdrawn, or otherwise dealt in,” according to the executive order released by the White House.
The executive order signed by Trump goes well beyond the sanctions imposed in recent months against Venezuela’s state-run oil company PDVSA [PDVSA.UL] and the country’s financial sector, as well as measures against dozens of Venezuelan officials and entities. According to the White House, the action aims at isolating Caracas. The Venezuelan foreign minister had recently filed a complaint against Washington at the United Nations for the US violation of Venezuelan airspace.
Venezuela has been faced with a serious political crisis since January this year after opposition leader Juan Guaido declared himself president. The support of the United States and certain European countries for Guaido’s claim that President Maduro was illegitimate exacerbated the tensions.
There are a few points to consider about the US sanctions: first, there was a strategy under former President George W. Bush dubbed talk softly sanction softly”. The strategy, developed during Bush’s tenure, continued under Barack Obama who followed the same strategy during his eight-year presidency. Under Donald Trump in the first year, the ‘talk softly’ part was removed and ‘sanction softly’ remained in force, but in the second year the ‘sanction softly’ section is also being changed to general sanctions.
It now seems that the decision to impose general and integrated sanctions means entering the phase of regime change. Internationally, the action has no legal basis without the involvement of the United Nations, the Security Council, and the support of other countries. Only because the United States has issued the sanctions and despite the recognition by Guaido by 48 countries the Europeans still do not fully support the sanctions. One factor that seems to be a priority in the Venezuelan debate is the entry of China and Russia into the equations. The involvement of China and Russia has put Venezuela within the framework of international competition between the three countries and the issue has become more complex than ever although Trump’s doctrine in 2017 exactly reflected that concern.
Trump’s national security strategy doctrine has raised concerns about the entry of China and Russia into regional rivalry and their proximity to Cuba and Venezuela. So it seems that the US president has taken this concern into the executive level and follows this policy. Perhaps if China and Russia did not enter into the equation, the United States would not intensify its intervention and follow its original policy; because the views and comments on Maduro are different in the United States. One group argues that Maduro was trying to follow the model of the Cuban-American disputes and repeatedly demanded a meeting with the Americans, but to no avail. This group believes the Americans did not play Maduro, and because he was not played and the United States did not recognize him, Washington is now pursuing a tough policy against Maduro.
Maduro still tends to get close to the Americans, but the US does not recognize him. As already noted, the arrival of China and Russia has pushed the issue of Venezuela’s nature from regional rivalry to international competition. One of the reasons that caused an escalation of the sanctions against Venezuela today is the fluctuation in oil production. Reports suggest that US oil output has gone through fluctuations and the tensions in the Persian Gulf and the oil tanker incidents have aggravated the issue. Because if oil exports decline in the Persian Gulf it will have tangible impacts.
Given that Venezuela was not fully sanctioned until today and that individuals and entities were sometimes sanctioned, it could still have the necessary breathing room for the foreign currency and the USD system. But given that Venezuela is heavily dependent on the US dollar system, the new sanctions will create difficult conditions for the country and will lead to widespread poverty among the population and make the opposition stronger.
There are three options for Maduro to decide what solutions or what scenarios he will face: first, he will opt for negotiation, recognition of the opposition, national reconciliation and allow participation of the opposition, steer the situation toward national reconciliation across the country and gradually resolve the problems.
The second option is to continue the status quo, bypassing the sanctions, accepting economic austerity, or forming a coalition in the club of countries blacklisted by the US.
There is also a third option, which is very unlikely to occur: Go for tension and military conflict.
The United States is currently trying to somehow cripple the economic structure of Venezuela through the integrated sanctions system, prompting the people to revolt and overthrow Maduro and bring the opposition to power.
شورای راهبردی آنلاین – یادداشت: علاوه بر تمایل آمریکا به خروج سوسیالیستها از قدرت، در حال حاضر، عناصر و مولفههای اصلی در تحولات داخلی کشورهای آمریکا لاتین نیز در حال تغییر است؛ در این بین مسئله ناکارآمدی در مدیریت، تلاش برای ماندن بیشتر در قدرت، فرسایشی شدن آن و روی کار آمدن نسلهایی که به دنبال تغییر هستند، از جمله عوامل تنشها و جابجایی قدرت ها در این حوزه جغرافیایی است.
هادی اعلمی فریمان – کارشناس مسائل آمریکای لاتین
هنگامی که درباره مجموعه کشورهای آمریکای لاتین صحبت میکنیم، ابتدا به نظر میرسد آنها مجموعهای از کشورهای یکسان هستند که شیوهها و یا شرایط زیستی یکسانی دارند؛ در حالی که هر کدام از کشورهای آمریکای لاتین را باید در بستر مسائل ی خاص خود و با مقتضیات و شرایط توسعه یافتگی، توسعه نیافتگی و یا شاخصهای اجتماعی و اقتصادی مورد سنجش قرار داد.
در حال حاضر در یک نظام ی مانند آرژانتین شاهد بازگشت پرونیستها هستیم؛ مردم با توجه به شرایط اقتصادی، ی و اجتماعی زمان تصدی خانواده کرشنرها و میراث کارنامه آنها مجددا به پرونیستها رای دادند. پرونیستها سابقه نفوذ بسیار قوی در آرژانتین دارند و این بنای بازگشت به چپگرایی در این کشور تلقی میشود.
در ونزوئلا نیز مردم خواهان تغییر نیکلاس مادورو شدند، اما با پافشاری وی برای ماندن در قدرت مواجه شدند که این مسئله منجر به تغییر بافت جمعیتی و مهاجرت گسترده شد. در شیلی با وجود اینکه این کشور یکی از موفقترین کشورها در توسعه اقتصادی شناخته میشود، شاهد شدیدترین تنشهای ی و اقتصادی هستیم که در واقع یک اعتراض سراسری به مسائل اقتصادی است.
شکست توسعه مکتب اقتصادی شیکاگو به عنوان میراث دوره پینوشه در این کشور یکی از شگفتیهای زمانه ما به شمار میرود. بنیانی که به توصیه اقتصاددانهای آمریکایی شکل گرفت. ضمن اینکه توسعه شیلی همواره افتخار روسای جمهور ایالات متحده بوده است.
در کوبا نیز شاهد تغییر ساختار حزب کمونیست از نیروهای سالخورده و مسن به سمت جوانگرایی هستیم و کماکان نظام سوسیالیستی در این کشور در جریان است و قدرت را در دست دارد. به نظر نمیآید که تا چند سال آینده نیز تغییر و دگرگونی خاصی در کوبا مشاهده شود.
در بولیوی وضعیت بسیار متفاوتی حاکم است و مورالس با پیشینه و ساختار و تاکید بر جنبش اجتماعی بومیان به قدرت رسید. ساختار بولیوی ساختاری دو قطبی بود که الیگارشی حاکم تقریبا سالیان سال در آنجا، استانهای برخوردار از گاز را در اختیار داشتند و به نوعی این مسئله به شکاف طبقاتی دامن زد؛ اما آقای مورالس با وجودی که با پشتیبانی عمیق جنبشهای اجتماعی بومیان به قدرت رسید و پیروزی وی به عنوان یک کشاورز کوکاکار که نفوذ زیادی در جامعه بولیوی داشت، باز هم نتوانست پس از گذشت 14 سال شکاف بین ثروتمندان و فقرا را پر کند و نابرابری کماکان در جامعه بولیوی باقی است.
مورالس زمانی که به قدرت رسید یکی از مهمترین نقدهایی که به جنبش اجتماعی بولیوی و حزب خود یعنی حرکت به سمت سوسیالیسم داشت، این بود که جایگزین مناسبی برای نظام سرمایهداری نیست. وی در آن مقطع گفته بود که ما قادر هستیم رئیسجمهور را سرنگون کنیم، ولی قادر نیستیم نظام جایگزین مناسبی برای نظام سرمایهداری پیشبینی کنیم و همین ضعف نیز موجب شد که در نهایت مردم در شرایط جدید مطالبه تغییر داشته باشند.
در این رابطه به نظریهای از گارسیا لینرا، نظریهپرداز جنبش اجتماعی بولیوی استناد میکنم که زمانی گفته بود برخی مواقع این جنبش اجتماعی حول موضوعات روزمره مانند آب، گاز، انرژی و واحدهای منطقهای و یا محلی به وجود میآید که به هنگام بحران، این واحدها به نیرو و عمل گروهی بدل و در اوج رویارویی نیز به محور جنبش تودهای تبدیل میشوند؛ لذا به مجرد آنکه هدف مشترک به دست آمد، دوباره هزار تکه میشوند.
امروز با وجود آنکه 14 سال از روی کار آمدن مورالس در بولیوی زمان میگذرد، وقتی شاخصهای اقتصادی را بررسی کنیم، این شاخصها 53 درصد فقر مردم را نشان میدهد و تاکید بر آن دارد که نابرابری رفع نشده و تنشهای ی و اجتماعی نیز همچنان پابرجاست.
کشورهای آمریکای لاتین هر کدام شرایط و مقتضیات خاص خود را در توسعه دارند و برخی از معیارها با معیارهای توسعهیافتگی و یا توسعهنیافتگی منطبق نیست.
همچنین در مسئله بولیوی، ایالات متحده بیدرنگ سرپرستی خانم خینینه آنیس، رئیس سنا و مخالف مورالس را پذیرفت و این نشان میدهد که دگرگونی اساسی در ت خارجی بولیوی از هم اکنون انجام گرفته است.
نکته نهایی این که چون در بحث بولیوی، موضوع به عنوان کودتا مطرح شده، درباره مسئله کودتا، تحلیل دوقطبی بین تحلیلگران منطقهای و بینالمللی پدید آمده است.
برخی از کشورهایی که در اردوگاه چپگرایان هستند تحولات اخیر بولیوی را به نوعی کودتا تلقی کردند و برخی نیز از آن استقبال کردند؛ ایالات متحده آمریکا در نخستین واکنش به اتفاقات بولیوی، آن را حرکتی به سمت دمکراسی و رفاه مردم و پاسخ به مطالبات مردمی تلقی کرد.
در مجموع ما شاهد جنبشهایی هستیم که مطالبه تغییر را در سراسر جهان دارند و این جنبشها بدون رهبر و سازماندهی در جریان هستند.
یکی از بحثهایی که مطرح است، نقش ایالات متحده در این تحولات است و به نظر میرسد علاوه بر تمایل آمریکا به خروج سوسیالیستها از قدرت، در حال حاضر، عناصر و مولفههای اصلی در تحولات داخلی این کشورها نیز در حال تغییر هستند؛ در این بین مسئله ناکارآمدی در مدیریت، تلاش برای ماندن بیشتر در قدرت، فرسایشی شدن آن و روی کار آمدن نسلهایی که به دنبال تغییر هستند از جمله عوامل تنشها و جابجایی قدرت ها در حوزه آمریکای لاتین است.
این مسئله بیانگر آن است که کشورهای حوزه آمریکای لاتین هیچ کدام از یک ساختار محکم و با ثبات برخوردار نیستند و مردم بنا به شرایط در حال حاضر بیشتر به دو موضوع کارآمدی و مبارزه با فساد اهمیت میدهند که دو کانون کلیدی در تصمیمگیریهای مردم در نگرششان به رهبران فعلی محسوب میشود.
هادی اعلمی فریمان در گفت و گو با دیپلماسی ایرانی بر این نکته تاکید دارد: شرایط جدیدی، نه در آمریکای لاتین، بلکه در کل جهان شکل گرفته که مبنای همه تحلیل ها را تغییر داده است. لذا نمی توان شرایط را تنها به مسئله تقابل جریان چپ و راست در آمریکای جنوبی محدود کرد. اکنون جریان ها و جنبش های اعتراضی در کل جهان که خواهان تغییر و بهبود شرایط هستند منشاء تحولات جدی را شکل دادهاند و در این رابطه ما در اروپا شاهد اعتراض یک ساله جلیقه زردها ضد فساد، تبعیض و ناکارآمدی دولت مکرون هستیم. در کنار آن تحولات جاری در عراق، لبنان و نظایر آن صورت گرفته است. پس تحولات جاری در آمریکای لاتین از شیلی تا بولیوی هم در همین راستا قابل تعبیر و تفسیر است و نمیتوان به واسطه تحلیل تقابل جریان چپ و راست به بررسی شرایط در آمریکای لاتین پرداخت.
گفت وگو از عبدالرحمن فتح الهی، عضو تحریریه دیپلماسی ایرانی
دیپلماسی ایرانی – با تحولاتی که در بولیوی شکل گرفت و در نهایت سقوط دولت ایوو مورالس را شکل داد، برخی معتقدند که آمریکای لاتین و به خصوص کشورهایی با گرایش های چپ باید خود را مهیای سرنوشتی مانند آنچه در بولیوی گذشت، کنند. این در حالی است که ما در مقابل شاهد اعتراضات گسترده ای در شیلی ضد دولت راستگرای آقای پینیه را هستیم که جایگاه او را به شدت متزل کرده است. با این تفاسیر و در یک نگاه کلی مجموعه تحولات آمریکای لاتین خبر از تقویت جریان چپ گرا دارد و یا تضعیف آن؟ دیپلماسی ایرانی برای بررسی شرایط کنونی بولیوی و در کل سمت وسوی تحولات در آمریکای جنوبی، گفت و گویی را با هادی اعلمی فریمان، کارشناس و پژوهشگر مسائل آمریکای لاتین پی گرفته است که در ادامه می خوانید:
بسیاری از کارشناسان معتقد بودند که با پیروزی چپ گرایان در آرژانتین و بولیوی مثلث جریان مخالف لیبرال ها در آمریکای لاتین که متشکل از کوبا، ونزوئلا و نیکاراگوئه بود به یک پنج ضلعی بدل شده است و با این وصف شاهد قدرت گیری چپ ها در آمریکای لاتین و به تبع آن محدودتر شدن دایره عمل و نفوذ کشورهای دیگر به ویژه ایالات متحده آمریکا خواهیم بود. اما با تحولات چند روز اخیر که در نهایت به سقوط دولت اوو مورالس در بولیوی منجر شد، اکنون این تحلیل زیر سوال رفته است. در کنار آن شاهد اعتراضات گسترده ای در شیلی ضد دولت راستگرای آقای پینیه را هستیم که جایگاه او را به شدت متزل کرده است. با این تفاسیر و در یک نگاه کلی مجموعه تحولات آمریکای لاتین خبر از تقویت جریان چپ گرا دارد و یا تضعیف آن؟
نکته مهمی که در این میان نباید نادیده گرفت این است که نمی توان در یک نگاه کلی مجموعه تحولات آمریکای لاتین را مورد بررسی قرار داد. چون هیچ کدام از کشورهای آمریکای جنوبی علیرغم برخی قرابت ها هیچ گونه تجانسی با همدیگر ندارند. لذا نمی توان در یک دسته بندی همه تحولات در همه کشورها را با هم بررسی کرد. بلکه باید به صورت تک به تک تحولات هر کشوری را مورد نقد و بررسی قرار داد. باید این اصل را پذیرفت که هر کشوری دارای ت، برنامه و دولت خاص خود است، لذا اقتضائات اقتصادی، اجتماعی، ی و دیپلماتیک هر کشوری با کشور دیگر متفاوت است. در این راستا چنان که اشاره کردید در کشوری مانند آرژانتین شاهد بازگشت مجدد پرونیست ها (جریان نزدیک به تفکر خوان دومینگو پرون، رئیس جمهوری اسبق این کشور با اندیشه های پوپولیستی) هستیم، اما بر خلاف آن ما در بولیوی شاهد سقوط چپ گرای دولت مورالس هستیم. به موازات آن مردم در شیلی ضد دولت راست گرا آقای پینیه را دست به شورش و اعتراض زده اند. لذا نمی توان همه کشورها را با هم در یک تحلیل گنجاند و با یک نسخه واحد دست به بررسی امور و تحولات در آمریکای لاتین زد. به هر حال اصل دموکراسی و انتخابات در آمریکای جنوبی یک اصل پذیرفته شده است، لذا گاه از دل صندوق آراء شخص و جریانی متمایل به چپ به مسند قدرت می رسد و گاهی هم افرادی از جریان راست گرا. اما این را هم باید در نظر داشت که مجموعه تحولات آمریکای لاتین ریشه در ناکارآمدی دولت ها در برآروده کردن نیازها و مطالبات مردم آن کشورها دارد و این مخرج مشترک تحولات در آمریکای لاتین از بولیوی تا شیلی است.
در راستای نکته پایانی شما برخی معتقدند که سقوط دولت تازه روی کار آمده اوو مورالس در بولیوی به واسطه انجام کودتا در این کشور صورت گرفته است و برخی هم فرسایش قدرت در دولت مورالس را به واسطه حضور نزدیک به 13 سال در مسند ریاست جمهوری این کشور را عامل ناکارمدی و اعتراض و در نهایت برکناری و فرار مورلس می دانند. از نگاه شما آیا اتفاقی که برای مورالس روی داد کودتا بود و یا اعتراض مردمی به واسطه ناکارمدی خود او؟
علیرغم وجود برخی پارمتراهای داخلی، منطقه ای و بین المللی من بر این باورم که نقش و سهم عوامل داخلی به خصوص تمایل مردم بولیوی به تغییر ساختار ی و بهبود وضعیت در کشورشان بیش از همه در به وجود آمدن شرایط کنونی موثر بوده است. چون همان گونه که اشاره کردید با حضور طولانی مدت شخصی چون مورالس در جایگاه ریاست جمهوری بولیوی عملا همان فرسایش قدرت و ظهور فساد و قبض و بسط قدرت ی شکل گرفته است که می تواند بستر را برای شورش های اجتماعی شکل دهد.
اما سوال اینجا است که اگر مردم در بولیوی به دنبال تغییر ساختار ی بوده اند چرا دوباره مورالس را به عنوان رئیس جمهوری این کشور برگزدیدند. آیا این تحولات و اعتراضات به فاصله کوتاهی از انتخاب مجدد مورالس نمی تواند شائبه کودتا و بازیگری کشوری مانند ایالات متحده را پررنگ تر کند؟
ببینید واقعیت امر این است که ما نزدیک به نیم قرن است که شاهد سلطه سوسیالیسم و جریان چپ در کشوری مانند کوبا هستیم. در کنار آن شخصی مانند هوگو چاوز نیز از سال 1998 تا زمان مرگش مسند امور ونزوئلا را در دست داشت و بعد از وی هم جریان چپ هنوز در این کشور قدرت را در قبضه خود دارد. اما در طول این سال ها ایالات متحده نتوانسته برای پایان دادن به حیات ی چپ در این کشورهای آمریکای جنوبی کاری صورت دهد مگر آن که تحولی در داخل خود این کشورها صورت گرفته باشد و خود جریان چپ به واسطه فساد و ناکارآمدیش زمینه پایان حیات خود را رقم زده باشد. لذا نمی توان همواره با نگاه به بیرون همه مسائل آمریکای لاتین و اتفاقی که در بولیوی روی داد را مورد نقد و بررسی قرار داد. به هر حال نقش و سهم عوامل داخلی بیش از دیگر پارامترهای منطقه ای و بین المللی است. به هر حال آقای مورالس با یک جنبش اجتماعی در بولیوی با محوریت حرکت به سمت سوسیالیسم از سال 2006 تا به اکنون قدرت را در اختیار داشته است، اما در طول این سال ها ایالات متحده در این کشور نتوانست کاری صورت دهد. پس نمی توان گفت که چون اکنون مردم بولیوی اعتمادی به مورالس ندارند و با اعتراضشان او را از قدرت کنار زدند، آن را به کودتا و دخالت کاخ سفید محدود کرد. این آدرس غلط دادن است. ما باید شرایط داخلی در بولیوی را هم مد نظر قرار دهیم. لذا نهایت نقشی که آمریکایی ها در برکناری مورالس ایفا کرده اند حمایت و تقویت جریان اپوزیسیون در بولیوی بوده است. پس باید اذعان کرد که واشنگتن تنها استاد استفاده از فرصت هاست. مطمئن باشید اگر مورالس از جانب مردم بولیوی مورد پذیرش بود مانند 13 سال گذشته ایالات متحده با آن کنار می آمد، اما به محض آن که اعتراضاتی ضد دولت مورالس صورت گرفت، کاخ سفید نهایت بهره برداری خود را کرد. پس آمریکا چالشی در بولیوی ایجاد نکرده، بلکه از چالش ایجاد شده به واسطه اعتراضات مردمی در این کشور استفاده کرده است. این بدان معنا است که آمریکایی ها توانایی این را ندارند که یک موج و جریان اعتراضی را به منظور سرنگونی دولتی مانند دولت مورالس در بولیوی درست کنند، بلکه آنها استاد ربودن فرصت ها هستند. یعنی به محض شروع اعتراضات در بولیوی ضد دولت مورالس، آمریکا با شعار حمایت از دموکراسی و آزادی حمایت خود را از اپوزیسیون در بولیوی آغاز کرد. پس کودتا و یا نقش آفرینی آمریکا در اینجا مطرح نیست. چگونه است که برخی برای اعتراضات مردمی در بولیوی و سقوط دولت مورالس می توانند از بازیگری ایالات متحده و کودتا سخن بگویند، اما در خصوص تحولات در شیلی و اعتراضات ضد دولت پینیه را هیچ کدام از این تحلیل ها کاربردی ندارد. پس باید واقعیت ها را دید. همان گونه که مردم در بولیوی ضد فساد و ناکارآمدی موالس به پا خواستند، در شیلی هم مردم این کشور علیه پینیه رای راست گرای متمایل به ایالات متحده دست به شورش و اعتراض زده اند.
باز هم در تقابل با نگاه و تحلیل شما برخی معتقدند با حضور دونالد ترامپ در جایگاه رئیس جمهوری امریکا و به خصوص با روی کار آمدن جان بولتون به عنوان مشاور امنیت ملی کاخ سفید بستر و زمینه برای احیای دکترین مونرو در آمریکای لاتین به شدت مهیا شد. آیا همین پیگیری دکترین مونرو موجب بروز برخی تحولات در آمریکای لاتین نبوده است؟ آیا همه تحولات در کشورهایی مانند بولیوی باید در چارچوب مسائل داخلی آن کشور بررسی شود؟
من قبل تر هم عرض کردم نمی توانیم منکر نقش آفرینی برخی عوامل و پارامترهای منطقه ای و بین المللی بود، اما باید دید که سهم و وزن آنها در شکل گیری، تدوام و تشدید تحولات تا چه میزان است؟ لذا نقش آمریکا در تحولات کشوری مانند بولیوی و در کل تحولات آمریکای لاتین بخش کوچکی را به خود اختصاص می دهد. به هر حال از زمان روی کار امدن دولت ترامپ بیشتر بحث ها به سمت تحریم اقتصادی کشورها و نهایتا مذاکره با جریان اپوزیسون در برخی کشورها رفته است، نه بیشتر.
بله در مقاطعی ایالات متحده آمریکا، هم از جانب حزب جمهوری خواه و هم از سوی دموکرات ها دکترین مونرو را در خصوص آمریکای لاتین پی گرفتند منتها در دوره اوباما شرایط متفاوت شد. در این رابطه من معتقدم باراک اوباما واقعاً به دنبال تغییر ت و نگاه ایالات متحده نسبت به آمریکای جنوبی بود. شما شاهد بودید که بعد از گذشت پنجاه سال تخاصم به واسطه تلاش های اوباما افزایش مناسبات دیپلماتیک میان ایالات متحده آمریکا و کوبا صورت گرفت. اگر چه این دست اقدامات با واکنش منفی کنگره روبهرو شد و بیشتر جمهوری خواهان طرح های باراک اوباما در خصوص بحث های مهاجرتی و مرزی را رد کردند و در بحث پیمان آزاد با کشورهای آمریکای لاتین رئیس جمهوری وقت (اوباما) را محدود کردند، اما در نهایت باراک اوباما تغییر مد نظر خود را ایجاد کرد، بهگونهای که ایالات متحده آمریکا در قبال کشوری مانند ونزوئلا هم دست به تغییر تهای خود زد که نهایتا وضعیت را میان واشنگتن و کاراکاس در یک نوسان با بسامد کم نگه داشت که شرایط، نه به سمت برقراری روابط دوستانه پیش رفته و نه به سمت تنش و تخاصم پررنگ، بلکه کاخ سفید در نهایت چند تحریم را علیه ونزوئلا اعمال کرد. اما با روی کار آمدن دولت جدید، دونالد ترامپ تمام دستاوردها و برنامههای دولت باراک اوباما را در همه زمینه های ی، اجتماعی، اقتصادی، دیپلماتیک و حتی درمانی از بین برد که شامل دستاوردهای دولت اوباما در رابطه با آمریکای لاتین هم می شد.
در این راستا دونالد ترامپ اگر چه دوباره به سمت فعال کردن دکترین مونرو پیش رفت. منتها نکته مهم اینجاست که اکنون ما در یک دوران جدید و متفاوت زیست میکنیم که دیگر این دکترین پاسخگوی نیازها و مطالبات کاخ سفید در آمریکای لاتین نیست. چون اکنون، هم کشورهای اروپایی، هم روسیه و هم چین به شدت نقش نفوذ خود را از همه جوانب اقتصادی، ی و دیپلماتیک در آمریکای لاتین افزایش دادهاند. لذا دکترین مونرو در این شرایط تنها بستر کوچکی را برای موج سواری ایالات متحده در آمریکای لاتین را شکل می دهد. بنابراین نقش و نفوذ ایالات متحده در آمریکای لاتین حتی به واسطه فعال شدن دکترین مونرو آنقدر نیست که بتواند جریان سازی های جدی را در برخی کشورها مانند بولیوی شکل دهد، بلکه تحولات داخلی این کشورها و اعتراض مردم نسبت به ناکارآمدی دولت ها، فساد، ظلم و تبعیض است که میتواند باعث برکناری یک رئیس جمهور از قدرت شود.
پس آیا به واسطه سقوط دولت مورالس و ناکامی جریان چپ در بولیوی میتوان این تعبیر را داشت که اکنون این کشور به عنوان نقطه آغاز دومینوی سقوط سوسیالیسم و جریان چپ در آمریکای لاتین عمل کند، به خصوص که اکنون دولت چپ گرا در ونزوئلا هم وضعیت شکننده و نامطلوبی دارد؟
در پاسخ به این سوال شما من معتقدم که شرایط جدیدی، نه در آمریکای لاتین، بلکه در کل جهان شکل گرفته که مبنای همه تحلیل ها را تغییر داده است. لذا نمی توان شرایط را تنها به مسئله تقابل جریان چپ و راست در آمریکای جنوبی محدود کرد.
اما ذیل نکته شما پیرامون جنبش های اعتراضی جهانی برخی معتقدند که اکنون تلاش هایی برای سقوط دولت های نزدیک به ایران در کشورهایی نظیر عراق، لبنان، بولیوی، ونزوئلا و نظایر آن وجود دارد؟
خیر این گونه نیست. من در خصوص خاورمیانه اظهارنظری نمی کنم. اما تحولات در فرانسه و شیلی هم با همین نگاه قابل تفسیر است. آنها که قرابتی با ما ندارند. لذا باید پذیرفت اکنون جریان ها و جنبش های اعتراضی در کل جهان که خواهان تغییر و بهبود شرایط هستند، منشاء تحولات جدی را شکل دادهاند که بدون رهبری خاصی از جانب حزب، گروه، جریان ی و یا کشوری خاص رهبری و اداره می شود. در این رابطه ما در اروپا شاهد اعتراض یک ساله جلیقه زردها ضد فساد، تبعیض و ناکارآمدی دولت مکرون هستیم. در کنار آن تحولات جاری در عراق، لبنان و نظایر آن صورت گرفته است. پس تحولات جاری در آمریکای لاتین از شیلی تا بولیوی هم در همین راستا قابل تعبیر و تفسیر است و نمیتوان به واسطه تحلیل تقابل جریان چپ و راست به بررسی شرایط در آمریکای پرداخت. باید مطالبات و مولفه های جدیدی برای پی بردن به ریشه تحولات در جهان مد نظر قرار گیرد. چرا که اکنون یک آگاهی و بلوغ اجتماعی در کل جهان شکل گرفته است که جریان ها و تحولات به واسطه آن باید مورد بررسی قرار گیرد. در این راستا هر دولت، نظام و ساختار ی که بتواند در خصوص بهبود شرایط اقتصادی و معیشتی و برآورده کردن مطالبات مردم خود موفق تر عمل کند بیشتر مورد استقبال مردم قرار میگیرد، کما این که برعکس آن هم وجود دارد واین مسئله ارتباطی به این ندارد که ساختار ی در بولیوی، شیلی، عراق، فرانسه و یا دیگر کشورها از جریانهای لیبرالیستی باشد یا جریان چپ و سوسیالیستی؛ به هر حال در هر کشوری که ظلم، فساد، تبعیض، ناکارآمدی و نظایر آن وجود داشته باشد مردم اعتراض خود را برای نابودی ساختار ی نشان خواهند داد.
پیرو این نکات ظهور مورالس در بولیوی به واسطه جنبش های اجتماعی بود که با پشتوانه کوکا کاران در این کشور شکل گرفت که در نهایت باعث ایجاد ائتلاف ی قدرتمندی شد، به گونه ای که قانون اساسی بولیوی در سال ۲۰۰۹ را تغییر داد و مجلس نمایندگان و مجلس سنای این کشور را به یک تشتت قومی کشاند. منتها محصول نهایی این تغییرات ایجاد یک ساختار تبعیض آمیز در کشور بولیوی بود و موجب شد که دوباره نابرابری در این کشور تداوم پیدا کند و قومیت ها همچنان مورد تبعیض قرار گیرند و بولیوی کماکان به عنوان یکی از عقب مانده ترین و فقیرترین کشورهای آمریکای لاتین مطرح باشد. در این رابطه طبق آمار نزدیک به ۵۳ درصد کشور بولیوی زیر خط فقر هستند، اما در مقابل یک نخبه کوچک ثروتمند در ایالت هایی مانند سانتاکروز بستر را برای ایجاد یک الیگارشی ی و اقتصادی شکل دادند. پس با این کارنامه 13 ساله دولت مورالس، وجهه و اعتبار وی نزد مردم بولیوی به شدت زیر سوال رفت و این به معنای شکست سوسیالیسمی است که کوکاران شکل دادند. البته در این خصوص جنبش تغییر به سمت سوسیالیسم که باعث قدرت گیری مورالس شد، به واسطه نداشتن نقشه راه توسعه و پیشرفت بولیوی در چارچوب نگاه چپ به این شرایط رسید، به گونه ای که به اعتراف خود مورالس نداشتن الگوی ی - اجتماعی برای رونق تولید و اقتصاد در بولیوی به عنوان حلقه مفقوده جنبش تغییر به سوسیالیسم نهایتا شکست مورالس را رقم زد.
قطع ارتباط مبادلات جهانی پیامد عدم تصویب لوایح FATF است، منافع ملی ناشی از پذیرش FATF بیشتر از ضرر های ناشی از نپذیرفتن آن خواهد بود.
در هرجایی که در مواجهه با مسائل مرتبط با تعامل در سطح جهان و با مسایل جهانی تاخیر کرده ایم و یا با تردید،شک و بلاتکلیفی با آن بوده ایم به نوعی ضررو خسارت در سطح منافع ملی ایجاد کرده ایم، ویا با تجدیدنظر وهزینه های بیشتر بعد ها آن را پذیرفتیم که باید آن را تاخیر در نوسازی تلقی کرد.
کشور های توسعه یافته منطبق با ماموریت های مربوط به گروه اقدام مالی اقدام کرده و بیشتر در حوزه توسعه یافته ها هستند، کشور های نیز در حال پیشرفت هستند که خودشان را با استاندارد ها تطبیق می کنند اما معدودی ازکشور ها از جمله ایران و کره شمالی همکاری ندارند و در شمار فهرست خاکستری و یا در لیست سیاه هستند و این قطعا شایسته ی کشور پیشرفته ای مانند ما نیست که در تعامل با دنیا در الفبای تعامل دچار آسیب های تاریخی در تاخیر ها شویم.
ایران و کره شمالی تا ۲۰۱۵ جزء لیست کشور های خطرناک بوده اند چون ساز و کار مالی و تجاری است باید استاندارد ها را بالا ببریم تا در حوزه کشور های در حال پیشرفت قرار گیریم.
بلاتکلیفی در تصویب لوایح پالرمو به مصلحت کشور نیست، این امر باید در گامی مطمئن و با اجماع بالا به قانون تبدیل شود،مطالبات مردمی در روانسازی این نوع تعاملات با دنیا امری بدیهی و روشن است.ملت ایران همواره دیدگاهی تعامل گرا و صلح آمیز داشته است.
در همه ی ارکان داخلی و خارجی شفاف سازی باید انجام شود و به نظر می رسد اساسا کسی نیست که به پول شویی معتقد باشد و بنابراین باید مسایل مربوط به حوزه های مالی را شفاف کنیم.
اگر این امر انجام نشود تاخیر در تعامل با جهان است به نحوی که تاخیر در توسعه تلقی می شود و تاخیر در توسعه هم سیکلی از عقب ماندگی و فقر را به همراه دارد و ضمن اینکه به نوعی نمی توانیم وارد باشگاه کشورهای توسعه یافته شویم ،زیرا بدیهی ترین مسائل گروه ویژه اقدام مالی را اجرا نکرده ایم.به نظرم هر امکان و شرایط که بتواند بر رفاه مردم تاثیر گذارد،حرکتی مطلوب است.
اگر نام جمهوری اسلامی وارد این لیست سیاه شود امکان تحریم شدید تر و تسلط حتی اطلاعاتی آنان بیشتر خواهد بود.برای مدیریت تصمیم گیری و حل و فصل مساله؛ دو راه وجود دارد:
ابتدا استناد به اصل 176 قانون اساسی که این قضیه در شورای عالی امنیت ملی و با ظرفیت آن شورا تصویب شود تا مسیر جدیدی برای کار باز شود.همه ما باید برای منافع ملی کشور اجماع نظر داشته باشیم.
راه حل بعدی استفاده از ظرفیت نخبگان کشور است.
گاهی نخبگان دانشگاهی منافع ملی و مصالح کشور را بسیار بهتر تشخیص می دهند. باید مجمع نخبگانی در این جهت تشکیل شود که نسبت به این موضوع حکمیت کنند که نیاز است دانشگاهیان دارای تخصص های مختلف در حوزه های اقتصاد، مسایل بانکی و فنی و ت و روابط بین الملل نظر نهایی را بگویند و این مهم به تبع م نخبگان مورد قبول نیز قرار گیرد چرا که هر جا با تعامل در مسائل جهانی تاخیر داشته ایم ضرر کرده ایم.
اگرچه تاکنون دراین مساله تصمیم گیری در تصویب لوایح اف تی ای اف زمان را از دست داده ایم ولیتاکنون چهار بار وضعیت مساله تمدید لوایح انجام شده و گروه ویژه اقدام مالی موسوم به پولشویی این فرصت را به ایران داده است، آخرین مهلت ایران برابر با مصوبه کارگروه فوریه ۲۰۲۰ است بنا براین این فرصت را از دست داده ایم، ابتدا مهلت یکساله ای داده شد که لوایح بعد ازبررسی وتایید مجلس با نظر مثبت به شورای نگهبان رفت، اما به دلیل مخالف شد به مرجع تشخیص مصلحت نظام ارجاع شده است.
به مدت یکسال بررسی کامل انجام نشده است اگر هم بررسی شده اما لوایح بلاتکلیف یا مسکوت است و دلیل مساله هم ردیابی احتمالی مبادلات مالی در سراسر جهان و بحث کمک به گروه های مقاومت ذکر شده است.اما واقعیت ماجرا این است که دفتر اوفک خزانه داری ایالات متحده سال هاست نظام ردیابی دلار را در هر شرایط انجام می دهد و اکنون هم این حلقه سخت تر شده است.
هم اکنون دو نظریه در این خصوص وجود دارد که گفته می شود چون مجمع تشخیص مصلحت نظام مسکوت گذاشته به معنای مثبت است اما در واقع اینطور نیست در مجموع نظریه مثبتی داده نشده است.
اما این بلاتکلیفی به مصلحت کشور نیست، اگر تاخیر انجام شود در زمان مقرر لوایح به تایید دولت جمهوری اسلامی نرسد و مجدد جمهوری اسلامی در لیست سیاه یا غیر همکار قرار بگیرد فاصله سه تا ۶ سال لازم است تا دوباره روند طی شود تا از لیست خارج شودکه مردم بیشترین خسارت را از تعطیلی فعالیت های بانکی خواهند دید.زیرا مکانیسم کار اف تی ای اف و طرف های تجاری ابتدا احتیاط و سپس خودداری از روابط و یا تحریم است.
هم اکنون لازم است تصمیم جدی در این حوزه گرفته شود، اگر جمهوری اسلامی در عدم تصویب لوایح به تصویب برسد وارد لیست سیاه خواهیم شد که جلوی هر مبادله بانکی در هر حوزه با هر کشوری حتی با کشور های همسایه بسته خواهد شد و هیچگونه معاملات مالی نخواهیم داشت.
ما ناچاریم مدل امت سازی را در چارچوب منطقه گرایی فرهنگی با اعتمادرایی نسبت به کشورهای منطقه اعمال کنیم و پیش زمینه ی این کار همکاری در سطوح مختلف و پرهیز از برجسته کردن اختلافات است که امور کارکردی نظیر مبارزه با نظام پولشویی و یا تروریسم در این مسیر است.مهم است که تولد همگرایی منطقه ای از درون همکاری جهانی متولد شود و بالنده گرددکه مقدمه ی آن اعتمادسازی در بالاترین سطوح است
Strategic Council and components of Latin America’s internal developments are in the process of changing. Meantime, inefficiencies in management, efforts to stay in power more, erosion in the process, and the emergence of generations seeking change are among the factors causing tensions and shifting powers in this geographic area.
Hadi Alami Fariman – Latin American Affairs ExpertOnline: In addition to the US desire for Socialists to quit power, the elements
When we talk about the set of Latin American countries, they first appear to be the same states that share the same life styles or conditions while each Latin American country needs to be assessed within their own special political platform and taking into account the requirements and conditions of development, underdevelopment or socio-economic indicators.
Currently, in a political system like Argentina, we are seeing the return of the Peronists; the people voted for the Peronists again due to the economic, political and social conditions of the Kirchner family and their legacy. The Peronists have a very strong influence in Argentina, and this is seen as the foundation for a return to leftism.
In Venezuela, people also demanded the replacement of Nicolas Maduro, but he persisted in staying in power, leading to a demographic shift and widespread immigration.
In Chile, despite being recognized as one of the most successful countries in economic development, we are witnessing the severest political and economic tensions, which is a nationwide protest against economic issues.
The defeat of the Chicago Economic School as a legacy of the Pinochet era and founded on the advice of American economists is one of the wonders of our time. Meanwhile, Chile’s development has always been a source of pride of US presidents.
In Cuba, too, we are seeing the transformation of the Communist Party from old people to young ones, and the Socialist system is still in power in the country. It is unlikely there will be any special transformation in Cuba in the next few years.
In Bolivia the situation is very different. Morales came to power with a background and structure that emphasized on the indigenous social movement. The Bolivian structure was a bipolar structure in which the oligarchs dominated the gas-rich provinces for almost a year and somehow fueled the class divide; His victory as a farmer who had a great influence on Bolivian society, failed to fill the gap between rich and poor after 14 years, and inequality persists in Bolivian society.
When Morales came to power, one of his most important criticisms of Bolivia’s social movement and his own party, Towards Socialism,” was that it was not a viable alternative to the capitalist system. He had said at the time that we are able to overthrow a president but cannot foresee a suitable alternative system for Capitalism, and that weakness would eventually lead people to turn to new demands.
In this connection, I would like to cite a theory by Bolivia’s social movement theorist Garcia Linera, who once said that this social movement sometimes arises around daily issues such as water, gas, energy, and regional or local units. In times of crisis, these units turn to group power and action and at the height of confrontation, they turn into an axis of mass movement; so as soon as the common goal is achieved, they break into thousand pieces again.
Today, even though 14 years have passed since Morales came to power in Bolivia, when we look at economic indicators, they show 53% of people are in poverty, and emphasize that inequality remains unchanged and political and social tensions persist.
Latin American countries each have their own developmental requirements and some of the criteria do not meet the criteria of development or underdevelopment!
Also on the Bolivian question, the United States immediately accepted the supervision of Senate President MS Khainina Anis who is an opponent of Morales, indicating that a major change in Bolivia’s foreign policy has already taken place.
The bottom line is that since in Bolivia it is about a coup, a bipolar analysis between regional and international analysts has emerged.
Some countries in the leftist camp consider the recent developments in Bolivia a coup, and some have welcomed it; the United States, in its first reaction to the events in Bolivia, viewed it as a move towards democracy and public welfare and a response to popular demands.
All in all, we are seeing movements that demand change around the world, with no leadership and no organization.
One of the arguments raised is the role of the United States in these developments, and it seems that in addition to the American tendency for the Socialists to withdraw from power, the key elements and components of their domestic developments are now changing; Inefficiencies in management, efforts to stay in power more, erosion in the process, and the emergence of generations seeking change are among the factors causing tensions and shifting powers in Latin America.
This indicates that the Latin American countries do not have a solid and stable structure and that people are now more concerned about the two issues of efficiency and the fight against corruption. These two key hubs are important in people’s decision in their attitudes towards the ruling leaders.
درباره این سایت